غوطه ور 6(سوپرنوا) بعضی چیزها تو انسان تاثیر عمیقی داره و جوشش عجیب... مثل :عشق و علاقه،جنگ ،هنر و فرهنگ،دوست و و و خدا... تنهایی خیلی عذاب آوره... مرتکب اشتباهی غیر قابل جبران... فرصتی برای چیدن خودم تو افکارم ... برای بدست آوردن خواسته ای که داخل این دنیا دیگه ...
به ما که رسید همه چیز عوض شد از دنیای پیغام پسغوم با کاغذ گرفته تا تلفن سکه ای های سرکوچه که تا میومدن دو کلوم با جناب یار حرف بزنن قطع میشد! کلی بدبختی میکشیدن تا اون دوتا کلمه همیشگی که دوستت دارم هست رو برسونن دست عشقشون میدونی ...
هیچکس مسئول برگرداندن ما به خود قبلیمان نیست، هیچکس برای ما تاکسی نمیگیرد که برگردیم همان جایی در خودمان که قبلا بودیم، همه می آیند؛ همه چیز را در ما به هم میریزند و می روند، همه می آیند به بهانه ی سروسامان دادن جای همه چیز را عوض می ...
#پارت_شصت_و_نه #لونا #شوگا لبشو نزدیک گوشم کرد و گفت: من این همه سختی نکشیدم که یک جوجه جامو بگیره دستمو روی سینش گذاشتم و تلاش کردم بره کنار اما اون حتی یک تکون ارومم نخورد . دست اخر کلافه دستاشو دو طرفم روی میز گذاشت و جلوتر اومد و گفت ...
*ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ:ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﺎ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪﺍﯼ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺶ ﻣﯿﺒﺴﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﯾﻢ ! ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﺸﺨﺺ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺳﺎﻋﺖ، ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ !* 💔 *دلهایی هستند که درد میکشند اما دم ...
چه کسی گفته است که تمام زنها بعداز شکستشان در یک شب عوض میشوندو تب میکنندو می افتندگوشه ی خانه وتایک ماه ازشدت گریه چشم هایشان ورم دارد؟! وبعدش هم انتقام بی وفایی کس دیگر را ازموهای نازنینشان میگیرندو آنهارا میریزند دور! و مدام ناخن هایشان را از ته میجوند ...
پارت19❤ فکر کردم برای برومند بغل باز کرده که پناه بدو بدو رفت و پرید بغلش. ما که بهشون رسیدیم پناه از بغل اون پسره اومد بیرون . سلام کلی به جمع کردم و جواب گرفتم . پناه شروع به معرفی کرد و اول از همه ام همون پسره رو ...
پارت18❤ یک هفته از شروع دانشگاه گذشته بود . پناه ، توی محیط دانشگاه واقعا برام پناه شده بود . من آدم اجتماع گریزی نیستم اما نمیتونم خیلی سریع با همه انس بگیرم یا با هر کسی دوستی کنم . اینکه انقدر زود از پناه خوشم اومده بود و باهاش ...
✍ معلمی از دانش آموزانش خواست تا در مورد زندگی و مرگ انشا بنویسند! 📕 آنچه در ادامه آمده انشای یکی از دانش آموزان هست و طوری معلم را تحت تاثیر قرار داد که برای او آرزوی مرگ کرد! به نام خدا. انشایم را با نام زندگی آغاز میکنم. آقا ...
پارت ۱۷۷ ❤ جاذبه ی چشمات ♡ که پارسا و رل عرفان دست تو دست هم اونم رو به رومون که پارسا به دست من که تو دست عرفان بود نگاه کرد و اخم کرد که خندیدم و گفتم :عشقم بریم که عرفانم گفت :بری عزیزم از کنارشون رد شدیم ...
مردی میگفت: خانمم همیشه میگفت دوستت دارم. من هم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم... ازهمان حرفایی که مردها از زنها میشنوند و قدرش رانمیدانند. همیشه شیطنت داشت. ابراز علاقه اش هم که نگو..آنقدر قربان صدقه ام میرفت که گاهی باخودم میگفتم: مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من ...
روی کاناپه ولو شده بودم و داشتم بوی قهوه ی کهنه که داغ شده بود را استشمام میکردم. صدای سکوت از همه جای خانه به گوش میرسید، حتی میشد صدای ذرات معلق موجود در کابینت را هم شنید! این ساعت از شب که در آن گیج میخوردم اصلا زمان خوبی ...
✨ ﷽✨ ✅ داستان بسیار زیبا از زن بی حجاب و زن چادری 👌 زن هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که راننده ناغافل در رو بست و چادر زن لای در گیر کرد. داشت بازحمت چادر رو بیرون میکشید که یه زن نسبتا بدحجاب طوری که همه بشنوند گفت: ...
. یک زمان هایی هست که برای بهتر شدنِ حالت ، زمان می خواهی دلت میخواهد بی هیچ توضیحی گوشه ای بنشینی و بدون دخالت آدم ها باخودت خلوت کنی ، دستی به قفسه ی خاک گرفته ی افکارت بکشی ، تا شاید بتوانی با خودت کنار بیایی و آرامش ...
❤ حمیرا یک ساعت بعد زنگ زد و گفت: ارغوان یه استخر تمیز نزدیک خونه ی ما باز شده . من پیاده ام میتونم برم. آدرس میدم تو بیا. گفتم باشه . نهار ، مامان جانم کتلت پخته بود که الهی فداش بشم انقدر خوشمزه غذا میپره. بدون در نظر ...