یکی از مشکلات زمان بچگی من و خواهر و برادرهام، این بود که
یکی از مشکلات زمان بچگی من و خواهر و برادرهام، این بود که ما توی عالم خودمون بودیم که ناگهان مامانم در حال نماز خوندن، ذکر نمازشو با صدای بلندتری میگفت و اگر به اندازه کافی توجه ماها رو به خودش جلب نمیکرد، میزد روی پاش!
حالا ما باید به روشهای عجیب و غریب شبیه مسابقات حدس بزنید، متوجه بشیم منظور مامانمون چیه و باید چیکار کنیم که شرایط اضطراری رو به حالت عادی دربیاریم!
گاهی این مساله ساده بود و سریع متوجه میشدیم. مثلا وقتایی که خواهر یا برادر کوچیکمون چهاردست و پا میرفت و مهر نماز رو برمیداشت.
ولی یه وقتایی دیگه واقعا سخت میشد.
مامان هی صداشو بلندتر میکرد و ما بیشتر دست و پامون رو گم میکردیم. وضعیت بسیار بغرنجی پیش میومد... انقدر این وضعیت قرمز با آلارم مامان طول میکشید که نمازش تموم میشد و بقیشو نگم دیگه!
خلاصه بعدش معلوم میشد منظور مامانم این بوده که پاشو برو پایین توی آشپزخونه، قابلمه اولی نه، زیر قابلمه دومی رو کم کن و درشو بذار!!
خب آخه مامان گلم... فکر کنم شما اگه این همه تلاش و پشتکار رو روی همون نماز میذاشتی، خود خدا یکی دو تا فرشته میفرستاد یه کاری بکنن زودتر نتیجه میگرفتی!
One of the biggest childhood difficulties for me and my siblings was being ‘called’ by our mother in the middle of her Salah by the sudden rise of her voice in her prayers. If we somehow missed that, she would slap her leg to catch our attention.
We had to use all types of methods to understand what she meant. Sometimes it was easy to tell.
Sometimes not, like when our mom kept raising her voice and we all got more flustered by second. It was quite a stressful situation... our mother’s alarm kept going until she was done with her Salah and... you know the rest!
Anyway, later it was revealed that our mother meant for us to go to the kitchen, turn down the flame of the stove for the second saucepan, and put on the lid!
Dear mom, I think if you put the effort you put into calling us into your prayers instead, I think god himself would have sent one or two angels to do the task themselves!
حالا ما باید به روشهای عجیب و غریب شبیه مسابقات حدس بزنید، متوجه بشیم منظور مامانمون چیه و باید چیکار کنیم که شرایط اضطراری رو به حالت عادی دربیاریم!
گاهی این مساله ساده بود و سریع متوجه میشدیم. مثلا وقتایی که خواهر یا برادر کوچیکمون چهاردست و پا میرفت و مهر نماز رو برمیداشت.
ولی یه وقتایی دیگه واقعا سخت میشد.
مامان هی صداشو بلندتر میکرد و ما بیشتر دست و پامون رو گم میکردیم. وضعیت بسیار بغرنجی پیش میومد... انقدر این وضعیت قرمز با آلارم مامان طول میکشید که نمازش تموم میشد و بقیشو نگم دیگه!
خلاصه بعدش معلوم میشد منظور مامانم این بوده که پاشو برو پایین توی آشپزخونه، قابلمه اولی نه، زیر قابلمه دومی رو کم کن و درشو بذار!!
خب آخه مامان گلم... فکر کنم شما اگه این همه تلاش و پشتکار رو روی همون نماز میذاشتی، خود خدا یکی دو تا فرشته میفرستاد یه کاری بکنن زودتر نتیجه میگرفتی!
One of the biggest childhood difficulties for me and my siblings was being ‘called’ by our mother in the middle of her Salah by the sudden rise of her voice in her prayers. If we somehow missed that, she would slap her leg to catch our attention.
We had to use all types of methods to understand what she meant. Sometimes it was easy to tell.
Sometimes not, like when our mom kept raising her voice and we all got more flustered by second. It was quite a stressful situation... our mother’s alarm kept going until she was done with her Salah and... you know the rest!
Anyway, later it was revealed that our mother meant for us to go to the kitchen, turn down the flame of the stove for the second saucepan, and put on the lid!
Dear mom, I think if you put the effort you put into calling us into your prayers instead, I think god himself would have sent one or two angels to do the task themselves!
۱۰.۶k
۲۵ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.