چشم را در مُلک خوبی شحنه ی بیداد کن
چشم را در مُلک خوبی شحنه ی بیداد کن
غمزه ی خونخواره را بر جادوان اُستاد کن
زلف بر دست صبا نِه، تا پریشانش کند
خان و مانی را به هر مویی از آن آباد کن
تیغ عیاری بکش، سرهای مشتاقان بِبُر
پس طریق عشقبازی را ز سر بنیاد کن
ای که از حُسن و جوانی مست و خواب آلوده ای
گاه گاه از حالِ بیدارانِ شبها یاد کن
ناله را هر چند می خواهم که پنهان برکشم
سینه می گوید که من تنگ آمدم «فریاد کن »
امیرخسرو دهلوی
غمزه ی خونخواره را بر جادوان اُستاد کن
زلف بر دست صبا نِه، تا پریشانش کند
خان و مانی را به هر مویی از آن آباد کن
تیغ عیاری بکش، سرهای مشتاقان بِبُر
پس طریق عشقبازی را ز سر بنیاد کن
ای که از حُسن و جوانی مست و خواب آلوده ای
گاه گاه از حالِ بیدارانِ شبها یاد کن
ناله را هر چند می خواهم که پنهان برکشم
سینه می گوید که من تنگ آمدم «فریاد کن »
امیرخسرو دهلوی
۱.۶k
۲۴ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.