مرا باور کن
مرا باور کن
پارت 52
دلبر
_ریاء مطمئنی دفتر خاطرات سماء رو پیدا کردی
ریاء _ آره صد درصد
_خوب توش چی خوندی؟
+فقط دو هفته ی اول وقتی سماء با مردم روستا اشناشد دیگه بقیه اش رو نخوندم چون فکر کنم از سردی کلبه یخ بستم و بی هوش شدم ولی مشکل اینجا اس دفترو کجا پیدا کنم
_من یه راه حل دارم
+اونوقت راه حلت چیه؟؟؟
_با آرین صحبت کنیم
+ هییی خنگول آرین چه به دردمون می خوره هااا؟؟
_بخدا منگولی مگه نمی دونی آرمان و آرسان و آرین باهم دوست صمیمی آن خوب صدر درصد آرمان به اونا میگه
+ اگه می خوای تو با آرین صحبت کن من نمی یام
_باشه نیا خودم صحبت می کنم
از جام بلند شدم و از اتاقمون به اشپزخانه رفتم نرگس خاتون داشت ناهار می پخت
_ نرگس خاتون می دونی آرین کجاست؟
+ آره فکر کنم پشت عمارته چون فردا جشن برگذار میشه
_ اها مرسییی
رفتم پشت عمارت
آرین داشت با خدمتکار حرف می زد مگه قرار نبود تیاء اینا رو خودش کنترل کنه پس کجاست؟؟؟ ؟
رفتم پشت آرین
تا برگشت وقتی منو دید تعجب کرد
ارین_ دلبر اینجا چکار می کنی؟
_ باهات کار دارم
آرین _ باشه برو تو بعدا حرف می زنیم
خواست بره که راهشو گرفتم
_ من گفتم آلان کار باهات دارم نه بعدا
آرین_ باشه بیا بریم
_ کجا؟؟
+من جایی می شناسم بیا بریم
دنبالش راه رفتم
از عمارت رفتیم بیرون تا به یه جنگلی رسیدیم
_ آرین می خوای مارو کجا ببری
+کلبه
_ کدوم کلبه؟؟
+ دیشب که ریاء توش بود
_ اونوقت چرا بریم اونجا
+ دلبر راه بیوفت و چیزی نگو
.......................... تا اینکه رسیدیم به کلبه دهنم کفه زمین افتاد واااای این کلبه خیلی قشنگه
رفتیم تو اول از همه که به چشم می خوره عکس های ریاء و سماء انگار این کلبه واسه سماء اس
_ آرین من از ریاء شنیدم این کلبه واسه آرمانه
+ آره ولی نه همه اش نصفش واسه من و آرسان
_اهااا
روی مبل نشستم و آرین پیشم نشست تعجب کردم آخه نزدیکم نشست
+ دلبر با من کار داشتی بگو؟
_راستش........ من
................. ادامه دارد......
پارت 52
دلبر
_ریاء مطمئنی دفتر خاطرات سماء رو پیدا کردی
ریاء _ آره صد درصد
_خوب توش چی خوندی؟
+فقط دو هفته ی اول وقتی سماء با مردم روستا اشناشد دیگه بقیه اش رو نخوندم چون فکر کنم از سردی کلبه یخ بستم و بی هوش شدم ولی مشکل اینجا اس دفترو کجا پیدا کنم
_من یه راه حل دارم
+اونوقت راه حلت چیه؟؟؟
_با آرین صحبت کنیم
+ هییی خنگول آرین چه به دردمون می خوره هااا؟؟
_بخدا منگولی مگه نمی دونی آرمان و آرسان و آرین باهم دوست صمیمی آن خوب صدر درصد آرمان به اونا میگه
+ اگه می خوای تو با آرین صحبت کن من نمی یام
_باشه نیا خودم صحبت می کنم
از جام بلند شدم و از اتاقمون به اشپزخانه رفتم نرگس خاتون داشت ناهار می پخت
_ نرگس خاتون می دونی آرین کجاست؟
+ آره فکر کنم پشت عمارته چون فردا جشن برگذار میشه
_ اها مرسییی
رفتم پشت عمارت
آرین داشت با خدمتکار حرف می زد مگه قرار نبود تیاء اینا رو خودش کنترل کنه پس کجاست؟؟؟ ؟
رفتم پشت آرین
تا برگشت وقتی منو دید تعجب کرد
ارین_ دلبر اینجا چکار می کنی؟
_ باهات کار دارم
آرین _ باشه برو تو بعدا حرف می زنیم
خواست بره که راهشو گرفتم
_ من گفتم آلان کار باهات دارم نه بعدا
آرین_ باشه بیا بریم
_ کجا؟؟
+من جایی می شناسم بیا بریم
دنبالش راه رفتم
از عمارت رفتیم بیرون تا به یه جنگلی رسیدیم
_ آرین می خوای مارو کجا ببری
+کلبه
_ کدوم کلبه؟؟
+ دیشب که ریاء توش بود
_ اونوقت چرا بریم اونجا
+ دلبر راه بیوفت و چیزی نگو
.......................... تا اینکه رسیدیم به کلبه دهنم کفه زمین افتاد واااای این کلبه خیلی قشنگه
رفتیم تو اول از همه که به چشم می خوره عکس های ریاء و سماء انگار این کلبه واسه سماء اس
_ آرین من از ریاء شنیدم این کلبه واسه آرمانه
+ آره ولی نه همه اش نصفش واسه من و آرسان
_اهااا
روی مبل نشستم و آرین پیشم نشست تعجب کردم آخه نزدیکم نشست
+ دلبر با من کار داشتی بگو؟
_راستش........ من
................. ادامه دارد......
۶.۲k
۲۲ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.