پارت ۱۴۴
#پارت ۱۴۴
امیرعلی :
کارام رو درست کرده بودم خدا رو شکر هیچ مشکلی نداشتم به آرزوم رسیده بودم ولی واسه من کم بود باید ادامه می دادم به این راضی نبودم استاد دانشگاهی می شدم که خودم چند سال اونجا درس می خوندم همون دانشگاهی که رُز هم بودوجالب بود استاد اونم می شدم ولی بهش چیزی نمی گفتم ببینم عکس العمل اون چیه کارای دانشگاه رُز رو هم درست کرده بودم ولی چون دیگه نمی تونستیم هر روز باهم بریم دانشگاه باید رانندگی بهش یاد می دادم ویک ماهی وقت داشتم
از پله ها اومد پایین وگفت : کجا میریم ؟!
- تو بیا
نشستیم تو ماشین وتا به مقصد رسیدیم چیزی نگفتم متعجب گفت : امیر علی نمی خوای بگی چی شده چرا اومدیم اینجا
- بیا برو پشت فرمون بشین می خوام رانندگی بهت یاد بدم
متعجب گفت : راس میگی
- اره
رُز : چند بار با امیر حسین تمرین کردم ولی جدی نگرفته بودم
- باید یاد بگیری چون من نیستم که ببرمت دانشگاه خودت باید بری وبیای
- من که ماشین ندارم
نگاهی بهش انداختم وگفتم : مال من واسه تو حالا تو یاد بگیر
لبخند زدوبدون اینکه من بهش بگم خودش ماشینو روشن کرد وراه افتاد
- آفرین پس بلدی
رُز: تقریبا شش سال باهات اومدم دانشگاه دیگه می دونم باید چیکار کنم
از اونی که فکرشم نمی کردم آسون تر بود خیلی راحت رانندگی می کردفقط یکم می ترسید مثله ترسی که از من داشت وهر بار می خواستم بهش نزدیک بشم ازم دوری می کرد ومن صبوری
- امیر علی می ترسم جاده شلوغ شده
یکم بهش نزدیک شدم وگفتم : نترس عزیزم من کنارتم ترسیدی بگو
دستمو گذاشتم کنار دستش رو فرمون برگشت نگام کرد
- حواست به رانندگیت باشه
واسه امروز واولین بار کارش عالی بود ومن انگشت به دهن نگاش می کردم
- کارت خیلی خوب بود چندروز دیگه کنار من رانندگی رو تمرین می کنی بعدم میری آموزشگاه اگه کارت خوب باشه وامتحانش رو خوب جواب بدی زود بهت گواهینامه میدن
رُز : رانندگی رو خیلی دوست دارم
- کارتم عالیه
تا رسیدن به خونه خودش پشت فرمون بود ومنم گاهی وقت ها راهنمایش می کردم وقتی رسیدیم خونه وپیاده شدیم مامان متعجب نگاهمون کردوگفت : دخترم تو پشت فرمون بودی ؟
امیرعلی : اره مامان واسه دانشگاهش باید خودش رانندگی یاد بگیره من همیشه کنارش نیستم
رفتیم خونه ای خودمون طبقه ای بالا خسته بودم دوش گرفتم ورفتم تو تخت که یکم بخوابم از صبح همش کارسرم ریخته بود نمی دونم چطور سرم به بالش رسید وخواب رفتم
امیرعلی :
کارام رو درست کرده بودم خدا رو شکر هیچ مشکلی نداشتم به آرزوم رسیده بودم ولی واسه من کم بود باید ادامه می دادم به این راضی نبودم استاد دانشگاهی می شدم که خودم چند سال اونجا درس می خوندم همون دانشگاهی که رُز هم بودوجالب بود استاد اونم می شدم ولی بهش چیزی نمی گفتم ببینم عکس العمل اون چیه کارای دانشگاه رُز رو هم درست کرده بودم ولی چون دیگه نمی تونستیم هر روز باهم بریم دانشگاه باید رانندگی بهش یاد می دادم ویک ماهی وقت داشتم
از پله ها اومد پایین وگفت : کجا میریم ؟!
- تو بیا
نشستیم تو ماشین وتا به مقصد رسیدیم چیزی نگفتم متعجب گفت : امیر علی نمی خوای بگی چی شده چرا اومدیم اینجا
- بیا برو پشت فرمون بشین می خوام رانندگی بهت یاد بدم
متعجب گفت : راس میگی
- اره
رُز : چند بار با امیر حسین تمرین کردم ولی جدی نگرفته بودم
- باید یاد بگیری چون من نیستم که ببرمت دانشگاه خودت باید بری وبیای
- من که ماشین ندارم
نگاهی بهش انداختم وگفتم : مال من واسه تو حالا تو یاد بگیر
لبخند زدوبدون اینکه من بهش بگم خودش ماشینو روشن کرد وراه افتاد
- آفرین پس بلدی
رُز: تقریبا شش سال باهات اومدم دانشگاه دیگه می دونم باید چیکار کنم
از اونی که فکرشم نمی کردم آسون تر بود خیلی راحت رانندگی می کردفقط یکم می ترسید مثله ترسی که از من داشت وهر بار می خواستم بهش نزدیک بشم ازم دوری می کرد ومن صبوری
- امیر علی می ترسم جاده شلوغ شده
یکم بهش نزدیک شدم وگفتم : نترس عزیزم من کنارتم ترسیدی بگو
دستمو گذاشتم کنار دستش رو فرمون برگشت نگام کرد
- حواست به رانندگیت باشه
واسه امروز واولین بار کارش عالی بود ومن انگشت به دهن نگاش می کردم
- کارت خیلی خوب بود چندروز دیگه کنار من رانندگی رو تمرین می کنی بعدم میری آموزشگاه اگه کارت خوب باشه وامتحانش رو خوب جواب بدی زود بهت گواهینامه میدن
رُز : رانندگی رو خیلی دوست دارم
- کارتم عالیه
تا رسیدن به خونه خودش پشت فرمون بود ومنم گاهی وقت ها راهنمایش می کردم وقتی رسیدیم خونه وپیاده شدیم مامان متعجب نگاهمون کردوگفت : دخترم تو پشت فرمون بودی ؟
امیرعلی : اره مامان واسه دانشگاهش باید خودش رانندگی یاد بگیره من همیشه کنارش نیستم
رفتیم خونه ای خودمون طبقه ای بالا خسته بودم دوش گرفتم ورفتم تو تخت که یکم بخوابم از صبح همش کارسرم ریخته بود نمی دونم چطور سرم به بالش رسید وخواب رفتم
۱۳.۳k
۲۱ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.