پارت ۱۴۱
#پارت ۱۴۱
نازنین :
دلم می خواست درمورد اون عکس حرف بزنم ولی ندای درونیم می گفت این کارو نکنم پس جواب حرفشو دادم وگفتم : چرا فکر می کنی توجه نمی کنم ؟!
شونه ای بالا انداخت وگفت : خوب همیشه بی تفاوت بودی
- اصلا هم اینجوری نیست تو همیشه اینجور بودی
امیر علی : مثلا کی
- نمی دونم ولی از وقتی یاد دارم تو اینجوری بود اخمو سرد واز زن ها خوشت نمیومد حتا اگه مراسمی هم خونه اتون بود این تو بودی که غیبت داشتی ونبودی خیلی کم می دیدمت خونه امونم میومدی می رفتی اتاق رهام می دونی بهت چی می گفتم
امیر علی : چی ؟
خندیدم وگفتم : بسم الله
امیر علی : یعنی چی
- من جن بودم دیگه منو می دیدی فرار می کردی
امیر علی : کجا فرارمی کردم من که همچین فکری نمی کنم
- چرا قبول نمی کنی مخصوصا وقتی با امیر حسین عروسی کردم اصلا حتا باهام حرف نمی زدی همیشه فکر می کنم از من بدت میومد
اخمی کردوگفت : بعد چطور همچین فکری کردی چون باهات هم کلام نمی شدم ؟
- اهوووم دروغ میگم تو بودی چی برداشت می کردی
امیر علی : این که رفتار همیشگی تو بود حتا یکی دوبارم دیدم با اون دوستت مسخرم کردین
متعجب نگاش کردم وگفتم : یعنی تو متوجه می شدی
- نخیر چشام مشکل داشت ...
لبمو گزیدم وگفتم : راستش سوژه ای منو فاطی بودی
امیر علی با خنده گفت : دیگه چی خوبه تو روتون نمی خندیدم
با لبخند گفتم : خوب قبول کن رفتارت بد بوده آدمو نگاه نمی کردی اگه نگاه هم می کردی آدم از ترس می مرد
امیر علی بالششو فشار داد پایین وگفت : یه جوری حرف می زنی انگاردیو هفت سر بودم
سرشو گذاشت رو بالش ولحاف رو کشید رو خودش وچشاش رو بست
- داشتم حرف می زدم
با صدای گرفته ای گفت : بعدا حرف بزنیم خیلی خستم
قشنگ معلوم بود از حرف زدن باهام فرار می کنه نکنه امیر علی....نه عمرا اصلا همچین چیزی نبود
نازنین :
دلم می خواست درمورد اون عکس حرف بزنم ولی ندای درونیم می گفت این کارو نکنم پس جواب حرفشو دادم وگفتم : چرا فکر می کنی توجه نمی کنم ؟!
شونه ای بالا انداخت وگفت : خوب همیشه بی تفاوت بودی
- اصلا هم اینجوری نیست تو همیشه اینجور بودی
امیر علی : مثلا کی
- نمی دونم ولی از وقتی یاد دارم تو اینجوری بود اخمو سرد واز زن ها خوشت نمیومد حتا اگه مراسمی هم خونه اتون بود این تو بودی که غیبت داشتی ونبودی خیلی کم می دیدمت خونه امونم میومدی می رفتی اتاق رهام می دونی بهت چی می گفتم
امیر علی : چی ؟
خندیدم وگفتم : بسم الله
امیر علی : یعنی چی
- من جن بودم دیگه منو می دیدی فرار می کردی
امیر علی : کجا فرارمی کردم من که همچین فکری نمی کنم
- چرا قبول نمی کنی مخصوصا وقتی با امیر حسین عروسی کردم اصلا حتا باهام حرف نمی زدی همیشه فکر می کنم از من بدت میومد
اخمی کردوگفت : بعد چطور همچین فکری کردی چون باهات هم کلام نمی شدم ؟
- اهوووم دروغ میگم تو بودی چی برداشت می کردی
امیر علی : این که رفتار همیشگی تو بود حتا یکی دوبارم دیدم با اون دوستت مسخرم کردین
متعجب نگاش کردم وگفتم : یعنی تو متوجه می شدی
- نخیر چشام مشکل داشت ...
لبمو گزیدم وگفتم : راستش سوژه ای منو فاطی بودی
امیر علی با خنده گفت : دیگه چی خوبه تو روتون نمی خندیدم
با لبخند گفتم : خوب قبول کن رفتارت بد بوده آدمو نگاه نمی کردی اگه نگاه هم می کردی آدم از ترس می مرد
امیر علی بالششو فشار داد پایین وگفت : یه جوری حرف می زنی انگاردیو هفت سر بودم
سرشو گذاشت رو بالش ولحاف رو کشید رو خودش وچشاش رو بست
- داشتم حرف می زدم
با صدای گرفته ای گفت : بعدا حرف بزنیم خیلی خستم
قشنگ معلوم بود از حرف زدن باهام فرار می کنه نکنه امیر علی....نه عمرا اصلا همچین چیزی نبود
۲۰.۲k
۲۱ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.