پارت ۱۴۰
#پارت ۱۴۰
امیر علی :
از رهام جدا شدم ورفتم سمت خونه احساس خوبی داشتم این سفر حسابی حالمو عوض کرده بود کلید انداختم ورفتم تو حیاط اخر شب بودفقط چراغ همیشگی سالن پایین روشن بود کلید انداختم ورفتم داخل کفشامو دم در.درآوردم و رفتم بالا در باز بود نمی خواست کلید بندازم رفتم اتاقم ودر رو باز کردم چراغ رو روشن کردم متعجب اتاق رو نگاه کردم شک داشتم اینجا اتاق من باشه یا نه ولی وسایلم که مال خودم بود کوله پشتی ام رو گذاشتم زمین ورفتم بیرون اروم دراتاق رُز رو باز کردم همه چیزاتاق عوض شده بود تو روشنایی کم اتاق هم کاملا معلوم بود آباژور رو روشن کردم
- امیر علی ...
چراغ رو روشن کردم ومتحیر اتاق رو نگاه کردم رنگ مورد علاقه ای من سرمه ای
- اینجا چرا انقدر عوض شده اتاق من ...
از تخت اومد پایین وگفت : بابات خواسته
لباس سرمه ای تنش بود وموهای بلندش دورش ریخته بودولختی بازوهاش رو می پوشوند متوجه ای نگاهم شد سرشوانداخت پایین
رُز: بابات خواسته اتاقت چطور شده ؟
- خیلی قشنگ شده ...وسایل شخصیم کو ؟؟
به کمداشاره کرد وگفت : سمت چپ مال توه
- اهان
رُز : خوش گذشت
- خیلی
در کمد ها رو بازکردم یکم زیر روشون کردم تا جای وسایلمو پیدا کردم
رُز: امیر علی ...
- جونم
برگشتم نگاش کردم
رُز: شام خوردی ؟
کاملادمعلوم بود سوالش رو عوض کرده
- اره خوردم میرم یه دوش می گیرم
رفتم حموم خستگیم در رفت حوله ام رو پوشیدم دیگه ا اون حوله های یه تیکه استفاده نمی کردم چون رُز خجالت می کشید با یه حوله ای کوچیک موهای بلندم رو خشک کردم ورفتم اتاق خواب رُز نبود لباس پوشیدم موهام رو سشوار زدم داشتم انگشتمو چسب می زدم که زخم شده بود رُز اومد تو اتاق وگفت : چیزی نمی خوری برات بیارم ؟
- نه چیزی نمی خوام
رفتم نزدیکش وگفتم : چرا نگاهت رو می دزدی چیزی شده؟
رُز : نه
- بخاطر اتاقه
سکوت کرد پیشونیشو بوسیدم وگفتم : بیا برو بخواب دیر وقته
رفت زیرلحاف
- سردته
رُز : یکم
دراز کشیدم کنارش وگفتم : اینا سلیقه ای کیه
رُز : من
- تو می دونی من این رنگ رو خیلی دوست دارم
رُز : اره چون بیشتر لباسهات سرمه ای هستن
- چه جالب مگه تو به منم توجه می کردی ؟
خیره تو چشام نگاه کرد وگفت : بدون اینکه متوجه باشم همیشه حواسم بهت بود
چقدر چشاش اجیب شده بود این مدل نگاه کردن مال رُز نبود
امیر علی :
از رهام جدا شدم ورفتم سمت خونه احساس خوبی داشتم این سفر حسابی حالمو عوض کرده بود کلید انداختم ورفتم تو حیاط اخر شب بودفقط چراغ همیشگی سالن پایین روشن بود کلید انداختم ورفتم داخل کفشامو دم در.درآوردم و رفتم بالا در باز بود نمی خواست کلید بندازم رفتم اتاقم ودر رو باز کردم چراغ رو روشن کردم متعجب اتاق رو نگاه کردم شک داشتم اینجا اتاق من باشه یا نه ولی وسایلم که مال خودم بود کوله پشتی ام رو گذاشتم زمین ورفتم بیرون اروم دراتاق رُز رو باز کردم همه چیزاتاق عوض شده بود تو روشنایی کم اتاق هم کاملا معلوم بود آباژور رو روشن کردم
- امیر علی ...
چراغ رو روشن کردم ومتحیر اتاق رو نگاه کردم رنگ مورد علاقه ای من سرمه ای
- اینجا چرا انقدر عوض شده اتاق من ...
از تخت اومد پایین وگفت : بابات خواسته
لباس سرمه ای تنش بود وموهای بلندش دورش ریخته بودولختی بازوهاش رو می پوشوند متوجه ای نگاهم شد سرشوانداخت پایین
رُز: بابات خواسته اتاقت چطور شده ؟
- خیلی قشنگ شده ...وسایل شخصیم کو ؟؟
به کمداشاره کرد وگفت : سمت چپ مال توه
- اهان
رُز : خوش گذشت
- خیلی
در کمد ها رو بازکردم یکم زیر روشون کردم تا جای وسایلمو پیدا کردم
رُز: امیر علی ...
- جونم
برگشتم نگاش کردم
رُز: شام خوردی ؟
کاملادمعلوم بود سوالش رو عوض کرده
- اره خوردم میرم یه دوش می گیرم
رفتم حموم خستگیم در رفت حوله ام رو پوشیدم دیگه ا اون حوله های یه تیکه استفاده نمی کردم چون رُز خجالت می کشید با یه حوله ای کوچیک موهای بلندم رو خشک کردم ورفتم اتاق خواب رُز نبود لباس پوشیدم موهام رو سشوار زدم داشتم انگشتمو چسب می زدم که زخم شده بود رُز اومد تو اتاق وگفت : چیزی نمی خوری برات بیارم ؟
- نه چیزی نمی خوام
رفتم نزدیکش وگفتم : چرا نگاهت رو می دزدی چیزی شده؟
رُز : نه
- بخاطر اتاقه
سکوت کرد پیشونیشو بوسیدم وگفتم : بیا برو بخواب دیر وقته
رفت زیرلحاف
- سردته
رُز : یکم
دراز کشیدم کنارش وگفتم : اینا سلیقه ای کیه
رُز : من
- تو می دونی من این رنگ رو خیلی دوست دارم
رُز : اره چون بیشتر لباسهات سرمه ای هستن
- چه جالب مگه تو به منم توجه می کردی ؟
خیره تو چشام نگاه کرد وگفت : بدون اینکه متوجه باشم همیشه حواسم بهت بود
چقدر چشاش اجیب شده بود این مدل نگاه کردن مال رُز نبود
۲۲.۷k
۲۰ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.