پارت صدو سی
#پارت صدو سی
امیر علی :
وسایلمو جم کردم ومنتظر هستی موندم تا وقتی اومد وگفت : ازش عذرخواهی کردم حالا کجا میریم ؟
- میریم مشهد دوست داری
هستی : چرا اونجا بریم شمال کیش اصفهان
- من مشهد رو خیلی دوست دارم
هستی : منم کیش رو دوست دارم
- باشه پس اماده شو تا بریم
رفتم طرف در
هستی : باز میری پیش زن داداشت
با اخم برگشتم نگاش کردم وگفتم : یه بار دیگه اینو گفتی می زنم تو دهنت هستی ...ببین من عصبی نمیشم ولی عصبی هم بشم برام مهم نیست طرف مقابلم کیه
هستی : چرا یهو انقدر برات عزیز شده
- هستی یه روزه می خوای صاحب همه چیز بشی یکم صبوری کن می دونی رُز واسه ای همه ای ما مثله جون عزیزه زنمه بابای بچه اشم اینو می فهمی حسادت بی جا نکن چون ااون اصلا همچین حسی به تو نداره که هیچ خودش مشوق این بوده که باهم عروسی کنیم پس دشمنی نکن باهاش
اومد ودستاشو دور گردنم انداخت وگفت : منو دوست داری
- فکر می کنی برای چی اینجایی
میرم چند تا از وسایلمو میارم ومیام تو هم وسایلتو آماده کن ببینم پرواز واسه کیش هست یا نه
هستی : باشه عزیزم
بوسه ای عمیق به گردنم زدورفت جای بوسه اش رو که خیس شده بود پاک کردم ورفتم که وسایلمو بیارم رُز تو سالن نشسته بود وداشت کتاب می خوند رفتم کنارش و گفتم : چند روز نیستم حسابی مواظب خودتون باشید کاری داشتی حرفی داشتی زنگ بزن
چیزی نگفت نکنه هستی حرفی زد
- رُز
رُز : بسلامت خوش بگذره
متعجب نگاش کردم این لحن حرف زدن بعید بود ازش عمرا اگه می شد اسم این حسشو بزارم حسادت اونم رُزی که تا یک هفته پیش نگامم نمی کرد می دونستم بخاطر وجودبچه ای هست که تو شکمش بود پسرمون
- نمی خوای حرفی بزنی
رُز: چی بگم آخه می خواید بیام زیر قرآن ردتون کنم پشت سرتون آب بریزم
- کنایه می زنی
اخمی کرد وگفت : برام مهم نیست که بخوام کنایه بزنم .چه کنایه ای
کاملا تابلو بود دروغ میگه باید این مسافرت رو می رفتم ویکم هستی رو آماده می کردم واسه زندگی جدیدمون می دونستم زن ها حسودن ومی تونن کلی تو خونه اختلاف راه بندازن واین اصلا جالب نبود نه مامان اعصاب بحث داشت نه بابا خوشش از مسائل خاله زنکی میومد می دونستمم بیشتر اختلافات کار هستی هست چون خیلی حسود بود
امیر علی :
وسایلمو جم کردم ومنتظر هستی موندم تا وقتی اومد وگفت : ازش عذرخواهی کردم حالا کجا میریم ؟
- میریم مشهد دوست داری
هستی : چرا اونجا بریم شمال کیش اصفهان
- من مشهد رو خیلی دوست دارم
هستی : منم کیش رو دوست دارم
- باشه پس اماده شو تا بریم
رفتم طرف در
هستی : باز میری پیش زن داداشت
با اخم برگشتم نگاش کردم وگفتم : یه بار دیگه اینو گفتی می زنم تو دهنت هستی ...ببین من عصبی نمیشم ولی عصبی هم بشم برام مهم نیست طرف مقابلم کیه
هستی : چرا یهو انقدر برات عزیز شده
- هستی یه روزه می خوای صاحب همه چیز بشی یکم صبوری کن می دونی رُز واسه ای همه ای ما مثله جون عزیزه زنمه بابای بچه اشم اینو می فهمی حسادت بی جا نکن چون ااون اصلا همچین حسی به تو نداره که هیچ خودش مشوق این بوده که باهم عروسی کنیم پس دشمنی نکن باهاش
اومد ودستاشو دور گردنم انداخت وگفت : منو دوست داری
- فکر می کنی برای چی اینجایی
میرم چند تا از وسایلمو میارم ومیام تو هم وسایلتو آماده کن ببینم پرواز واسه کیش هست یا نه
هستی : باشه عزیزم
بوسه ای عمیق به گردنم زدورفت جای بوسه اش رو که خیس شده بود پاک کردم ورفتم که وسایلمو بیارم رُز تو سالن نشسته بود وداشت کتاب می خوند رفتم کنارش و گفتم : چند روز نیستم حسابی مواظب خودتون باشید کاری داشتی حرفی داشتی زنگ بزن
چیزی نگفت نکنه هستی حرفی زد
- رُز
رُز : بسلامت خوش بگذره
متعجب نگاش کردم این لحن حرف زدن بعید بود ازش عمرا اگه می شد اسم این حسشو بزارم حسادت اونم رُزی که تا یک هفته پیش نگامم نمی کرد می دونستم بخاطر وجودبچه ای هست که تو شکمش بود پسرمون
- نمی خوای حرفی بزنی
رُز: چی بگم آخه می خواید بیام زیر قرآن ردتون کنم پشت سرتون آب بریزم
- کنایه می زنی
اخمی کرد وگفت : برام مهم نیست که بخوام کنایه بزنم .چه کنایه ای
کاملا تابلو بود دروغ میگه باید این مسافرت رو می رفتم ویکم هستی رو آماده می کردم واسه زندگی جدیدمون می دونستم زن ها حسودن ومی تونن کلی تو خونه اختلاف راه بندازن واین اصلا جالب نبود نه مامان اعصاب بحث داشت نه بابا خوشش از مسائل خاله زنکی میومد می دونستمم بیشتر اختلافات کار هستی هست چون خیلی حسود بود
۱۰.۵k
۲۰ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.