هنوز تا خواب کمی فاصله دارم آنقدر فاصله دارم تا بتوانم به
هنوز تا خواب کمی فاصله دارم آنقدر فاصله دارم تا بتوانم به این چند ماه دوری تو فکر کنم خاطرات را مرور کنم : گاهی میخندم به احساست خودم و گاهی خشمگین میشوم و گاهی شرمنده قلبم میشوم که نباید میلرزید اما کاری کرده ام که بلرزد : چیزی برای گفتن نیست چون همه روزها را با خاطرات و دیوانگی زندگی کردم : جالب است گفتم دیوانه؟؟؟ اما من که دیوانه نیستم اما کاری کردند که خودم هم بپذیرم که دیوانه هستم حالا مهم نیست من را دیوانه بخوانند من این دیوانگی را میپذیرم : روزها را زندگی کردم و اولین بار بود که از همان اول فکر نشدن و نرسیدن وجودم را فلج نکرد چون حس میکنم اصلا نرسیدنی وجود ندارد وقتی تو را در قلب خودم حس میکنم : گوشه ایی دنج وساکت و آرام در خودم پیدا کردم و لحظه ایی فکر میکنم فکری برای تولدی دیگر و شروعی برای زندگی جدید : اما این بار از شکم یک غار تا با آرامش خوابی داشته باشم به اندازه هزاران سال تا فراموش کنم آن روزهایی که نبودی و عذاب دیده ام و سوختم تا از یاد ببرم آن خوابی را که زاده از شکم مادر بود و زندگی نام داشت : بی اعتنا به هر اعتنایی که از روی ترحم و ظاهر است و سکوت میکنم در مقابل این همه ظاهر که حتی باطن را هم تغییر میدهد
۱.۷k
۲۰ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.