پارت شصد وپنج
#پارت شصد وپنج
نازنین:
خسته بودم از حرفای تکراری حاجی بغضمو فرو خوردم ونگاش کردم این همه دلیل وقانون رو از کجا می آورد
امیر علی ساکت نشسته بود اصلاتو این دنیا نبود حق داشت سه سال قول به یکی دیگه داده بود حالا می خواستن زن برادرش رو براش عقد کنن عاقد منتظر حاجی بود که داشت سخنرانی می کردآرمان رو سفت بغل کردم هیچ وقت نمی بخشمت حاجی هیچ وقت
بعداز اینکه کلی حرف زد وشرط وشروت کرد به عاقد اشاره کرد اونم کارشو کرد خوندن خطبه ای عقد همون بار اول با چشای پراشک بله دادم امیر علی هم سردجواب بله رو داد تو یه دفتر امضا زدیم ومن شدم زن برادر شوهرم عاقد وحاجی باهم رفتن بیرون همه ساکت بودن
انیسه با بغض وگریه گفت : چرا گریه می کنی خیلی ناراحتی زن امیر علی شدی ...می دونی حق تو یه مرد غریبه بود نه داداش من
امیر علی اخم کرد وعصبی گفت : خفه شو انیسه که میندازمت بیرون
انیسه : جرات نداری منو باش طرف کی هستم
امیر علی : کسی از تو نظر نخواسته مبین خفه اش می کنی یا خفه اش کنم
انیسه : هیشکی جرات نداره لیاقتت همینه
حاجیه : انیسه پاشو برو بیرون مبین دست زنتو بگیر برو
انیسه : داداشم زیر خاک وتو تو دلت عروسیه نازنین خانم تو خوابتم نمی دیدی
- پاشو برو بیرون ....
حاجی بود که خشمگین گفت : یادگار داداشته بی حیا هیچی نمیگه تو بدترش می کنی من به زور نشوندمش اینجا تا زن امیر علی بشه بخاطر چی بخاطر کی حرف مردم اونوقت دختر خودم اولین کنایه رو می زنه ...پاشو برو مبین بلند شو دست زن وبچه ات رو بگیر وبرو ودیگه نیا تو این خونه اگه تو جلو زبون زنتو می گرفتی اینجوری زبون نمی کشید برای داداش وزن داداشش
انیسه : منو بیرون می کنی آقا جون ...بخاطر یه غریبه
حاجی : این غریبه ای که میگی یه تار موی گندیده اش رو با تو عوض نمی کنم
انیسه بلند شد چادرش رو مرتب کرد وعازم رفتن شد بقیه هم یکی یکی بلند شدن ورفتن فقط من موندم امیر علی حاجی رهام وحاجیه بابا ومامان که سکوت کرده بودن اونا هم بلند شدن ومامانم رفت کنار امیر علی وگفت : امیر علی ...بخدا که مثله رهام برام عزیزی انگار که یه پسر دیگه دارم ...تو رو به خاک امیر حسین نزار کسی دل دخترمو به درد بیاره به اندازه کافی دلش شکسته
اشک از چشای درشت عسلی اش ریخت رو گونه هاش همه اشکشون دراومد
امیر علی : قول میدم بیشتراز جونم مراقبشون باشم
حاجی : کسی جرات نمی کنه اشک تو چشای عروسم بیاره می دونید چقدر نازنین رو دوست دارم یادگار پسرمه
حاجیه : چرا میرید شام بمونید
مامان وبابا خداحافظی کردن ورفتن
نازنین:
خسته بودم از حرفای تکراری حاجی بغضمو فرو خوردم ونگاش کردم این همه دلیل وقانون رو از کجا می آورد
امیر علی ساکت نشسته بود اصلاتو این دنیا نبود حق داشت سه سال قول به یکی دیگه داده بود حالا می خواستن زن برادرش رو براش عقد کنن عاقد منتظر حاجی بود که داشت سخنرانی می کردآرمان رو سفت بغل کردم هیچ وقت نمی بخشمت حاجی هیچ وقت
بعداز اینکه کلی حرف زد وشرط وشروت کرد به عاقد اشاره کرد اونم کارشو کرد خوندن خطبه ای عقد همون بار اول با چشای پراشک بله دادم امیر علی هم سردجواب بله رو داد تو یه دفتر امضا زدیم ومن شدم زن برادر شوهرم عاقد وحاجی باهم رفتن بیرون همه ساکت بودن
انیسه با بغض وگریه گفت : چرا گریه می کنی خیلی ناراحتی زن امیر علی شدی ...می دونی حق تو یه مرد غریبه بود نه داداش من
امیر علی اخم کرد وعصبی گفت : خفه شو انیسه که میندازمت بیرون
انیسه : جرات نداری منو باش طرف کی هستم
امیر علی : کسی از تو نظر نخواسته مبین خفه اش می کنی یا خفه اش کنم
انیسه : هیشکی جرات نداره لیاقتت همینه
حاجیه : انیسه پاشو برو بیرون مبین دست زنتو بگیر برو
انیسه : داداشم زیر خاک وتو تو دلت عروسیه نازنین خانم تو خوابتم نمی دیدی
- پاشو برو بیرون ....
حاجی بود که خشمگین گفت : یادگار داداشته بی حیا هیچی نمیگه تو بدترش می کنی من به زور نشوندمش اینجا تا زن امیر علی بشه بخاطر چی بخاطر کی حرف مردم اونوقت دختر خودم اولین کنایه رو می زنه ...پاشو برو مبین بلند شو دست زن وبچه ات رو بگیر وبرو ودیگه نیا تو این خونه اگه تو جلو زبون زنتو می گرفتی اینجوری زبون نمی کشید برای داداش وزن داداشش
انیسه : منو بیرون می کنی آقا جون ...بخاطر یه غریبه
حاجی : این غریبه ای که میگی یه تار موی گندیده اش رو با تو عوض نمی کنم
انیسه بلند شد چادرش رو مرتب کرد وعازم رفتن شد بقیه هم یکی یکی بلند شدن ورفتن فقط من موندم امیر علی حاجی رهام وحاجیه بابا ومامان که سکوت کرده بودن اونا هم بلند شدن ومامانم رفت کنار امیر علی وگفت : امیر علی ...بخدا که مثله رهام برام عزیزی انگار که یه پسر دیگه دارم ...تو رو به خاک امیر حسین نزار کسی دل دخترمو به درد بیاره به اندازه کافی دلش شکسته
اشک از چشای درشت عسلی اش ریخت رو گونه هاش همه اشکشون دراومد
امیر علی : قول میدم بیشتراز جونم مراقبشون باشم
حاجی : کسی جرات نمی کنه اشک تو چشای عروسم بیاره می دونید چقدر نازنین رو دوست دارم یادگار پسرمه
حاجیه : چرا میرید شام بمونید
مامان وبابا خداحافظی کردن ورفتن
۸.۶k
۱۲ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.