📝
📝
یکی از جوکهای رایج دههی شصت یا هفتاد که هرکسی اگر یکبار تعریفش نکرده باشد، دستکم یکبار شنیده است این بود که «یکنفر میرود پیش دکتر و مینالد که انگشت به هر نقطهای از بدنم میزنم درد میکند! دکتر یک عکسی از فرق سر تا نوک شستِ پاش میگیرد و نگاه میکند میبیند همهجای تنش سالم است، بجز همان انگشت مذکور! که دررفته یا شکسته است و به هر کجا میخورد درد میگیرد.»
پیشتر یکبار این را گفته بودم که ما خیلی از جوکهایی که در گذشته باهاشان میخندیدیم و ریسه میرفتیم را حالا داریم زندگیشان میکنیم. یکیش همین.
من فکر میکنم اگر یک دستگاهِ رادیولوژیِ خیلی بزرگ درست بشود -فیالمثل رعد و برق بشود ایکسرِی- و یک عکس اجتماعی از جمعیتِ ما بگیرد، وقتی فیلم را میگیریم جلوی مهتابی و نگاه میکنیم، میبینیم: این که دست به هرجای زندگیمان میزنیم تیر میکشد، مال ایناست که دستِ اتحادمان شکسته است، همبستگیمان دررفته است!
هرکسی فقط توی شیپور خودش میدمد؛ هر تازیانهای روی هوا بچرخد، نگاه میکنیم ببینیم قرار است به گُردهی ما بخورد یا نه! هرجا سر و کلهی سیلِ ویرانگری پیدا میشود، اول نگاه میکنیم ببینیم خودمان کجا ایستادهایم؛ اگر مسیرش اینطرفی نباشد، میگذاریم برود و مینشینیم کباب خودمان را باد میزنیم. کارمند و کاسب توی اعتراضات کارگری آفتابی نمیشوند. مردها تنهایی میروند استادیوم، درحالیکه زنها تنهایی رفتهاند به حجاب اجباری اعتراض کنند! خوانندههای مرد به پیشفروش بلیت کنسرتشان فکر میکنند چون فعلا کسی برای آواز خواندنشان زندان نمیبُرد. زنها هم اینطرف کاری به نسبت عجیبِ مهریه با زندان ندارند و...
خلاصهی همهی اینها اینکه برگردید دوباره جوکی که تعریف کردم را بخوانید؛ این دردی که همهجا تیر میکشد از یک جاست.
ما از یکدست نشدن، بیدست شدهایم.
👤 محمدجواد اسعدی
یکی از جوکهای رایج دههی شصت یا هفتاد که هرکسی اگر یکبار تعریفش نکرده باشد، دستکم یکبار شنیده است این بود که «یکنفر میرود پیش دکتر و مینالد که انگشت به هر نقطهای از بدنم میزنم درد میکند! دکتر یک عکسی از فرق سر تا نوک شستِ پاش میگیرد و نگاه میکند میبیند همهجای تنش سالم است، بجز همان انگشت مذکور! که دررفته یا شکسته است و به هر کجا میخورد درد میگیرد.»
پیشتر یکبار این را گفته بودم که ما خیلی از جوکهایی که در گذشته باهاشان میخندیدیم و ریسه میرفتیم را حالا داریم زندگیشان میکنیم. یکیش همین.
من فکر میکنم اگر یک دستگاهِ رادیولوژیِ خیلی بزرگ درست بشود -فیالمثل رعد و برق بشود ایکسرِی- و یک عکس اجتماعی از جمعیتِ ما بگیرد، وقتی فیلم را میگیریم جلوی مهتابی و نگاه میکنیم، میبینیم: این که دست به هرجای زندگیمان میزنیم تیر میکشد، مال ایناست که دستِ اتحادمان شکسته است، همبستگیمان دررفته است!
هرکسی فقط توی شیپور خودش میدمد؛ هر تازیانهای روی هوا بچرخد، نگاه میکنیم ببینیم قرار است به گُردهی ما بخورد یا نه! هرجا سر و کلهی سیلِ ویرانگری پیدا میشود، اول نگاه میکنیم ببینیم خودمان کجا ایستادهایم؛ اگر مسیرش اینطرفی نباشد، میگذاریم برود و مینشینیم کباب خودمان را باد میزنیم. کارمند و کاسب توی اعتراضات کارگری آفتابی نمیشوند. مردها تنهایی میروند استادیوم، درحالیکه زنها تنهایی رفتهاند به حجاب اجباری اعتراض کنند! خوانندههای مرد به پیشفروش بلیت کنسرتشان فکر میکنند چون فعلا کسی برای آواز خواندنشان زندان نمیبُرد. زنها هم اینطرف کاری به نسبت عجیبِ مهریه با زندان ندارند و...
خلاصهی همهی اینها اینکه برگردید دوباره جوکی که تعریف کردم را بخوانید؛ این دردی که همهجا تیر میکشد از یک جاست.
ما از یکدست نشدن، بیدست شدهایم.
👤 محمدجواد اسعدی
۱.۱k
۰۴ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.