مرا باور کن
مرا باور کن
پارت ۱۴:
دلبر:
داشتم رویا می بینم که شاه سوار بر اسب سفید دستشو
به سمتم گرفت یعنی بیا با من سوار شو ولی......
به پادشاهم نرسیدم همیشه این موبایل بی صاحب تو موقع های بدی می زنگه
بدون اینکه به شماره نگاه کنم چون مطمئنم این ریاء اس
- سرطاننننن حناق بی عرضه چند بار گفتم وقتی خوابم به من زنگ نزن
+ ببخشید دلبر ولی ....با منی😳
یا خدا این که صدای......دانیاله😳
- ببخشید دانیال فکر کردم ریاء هستی
دانیال - اشکالی نداره
- دانیال کاری با من داشتی؟
دانیال -ببین دلبر الان ساعت ۹ میشه ساعت ۱۰ بیای دنبال ریاء چون از دیشب حالش خوب نیس اگه کاری نداری میتونی بیای؟
- نه کاری ندارم می یام دنبالش
دانیال - مرسی خدافظ
- به سلامت
رفتم لباسامو پوشیدم و صبحونه خوردم و به ریاء زنگ زدم
- سلام ریاء چطوری
ریاء- سلام خوبم تو چطوری
از صداش معلومه خیلی خسته اس
- ریاء کجایی؟
ریاء- سر کارم تو بیمارستان
- اها خوب مزاحمت نمیشم بای 😘
ریاء- بای
یعنی حالش اینقدر بده خو بزار برم بیمارستان سوپرایزش کنم
با تاکسی به طرف بیمارستان رفتم
وارد بیمارستان شدم و به سمت بخش ریاء رفتم
سیرینو دیدم
- سلام سیرین چطوری متوری؟
سیرین - سلام خوبم تو چطوری؟
- ولاه الحمدالله.. ریاء کجاست
سیرین- رفت اب بخوره
- خوب بعدا می بینمت
به سمت آبدارچی رفتم دیدم ریاء پشتش به من بود و داشت
از آب سرد کن آب می خورد
یواش پشت سرش رفتم و از پشت با دستام چشمامو گرفتم
- بگو کی هستم
ریاء - بقال سر کوچه
- چیییی؟ من بقالم
دستامو از چشاش برداشت و به سمتم برگشت
ریاء- داشتم با تو شوخی میکردم
- میدونم . حالا خودتو اماده کن می خوام ببرمت بیرون
ریاء - کجا؟؟ فکر میکنی دانیال میزاره برم بیرون
- اره خودش به من زنگ زد تا تورو ببرم بیرون انگار خیلی نگرانته
ریاء- بزار بریم به این کافی شاپ که نزدیکه بیمارستانه
- اوکی
وارد وافی شاپ شدیم روی میز سه نفره نشستم
ریاء به گارسونه گفت دو نسکافه و با یه کیک شکلاتی بیاره
- خوب ریاء خانم تعریف کن چی شد
ریا- دلبر دیشب یه خواب بد دیدم
- خیر انشالله اخرین بار که خواب بد دیدی عین خودش شد
ریاء- خیر سرت یعنی اومدم با تو درد ودل کنم ولی..
- ببخشید ریاء حرفتو کامل کن
ریا- دیشب دیدم توی مدرسه راهنماییم بودم و همه ی ماجرا رو بهش گفتم
دلبر- خوب ریاء جثه ها مال کی بودند؟
اب دهنشو قورت داد انگار ترسیده بود
ریاء -دلبر اون جثه ها مال.....مادرجون و ...سماء
ادامه دارد......
پارت ۱۴:
دلبر:
داشتم رویا می بینم که شاه سوار بر اسب سفید دستشو
به سمتم گرفت یعنی بیا با من سوار شو ولی......
به پادشاهم نرسیدم همیشه این موبایل بی صاحب تو موقع های بدی می زنگه
بدون اینکه به شماره نگاه کنم چون مطمئنم این ریاء اس
- سرطاننننن حناق بی عرضه چند بار گفتم وقتی خوابم به من زنگ نزن
+ ببخشید دلبر ولی ....با منی😳
یا خدا این که صدای......دانیاله😳
- ببخشید دانیال فکر کردم ریاء هستی
دانیال - اشکالی نداره
- دانیال کاری با من داشتی؟
دانیال -ببین دلبر الان ساعت ۹ میشه ساعت ۱۰ بیای دنبال ریاء چون از دیشب حالش خوب نیس اگه کاری نداری میتونی بیای؟
- نه کاری ندارم می یام دنبالش
دانیال - مرسی خدافظ
- به سلامت
رفتم لباسامو پوشیدم و صبحونه خوردم و به ریاء زنگ زدم
- سلام ریاء چطوری
ریاء- سلام خوبم تو چطوری
از صداش معلومه خیلی خسته اس
- ریاء کجایی؟
ریاء- سر کارم تو بیمارستان
- اها خوب مزاحمت نمیشم بای 😘
ریاء- بای
یعنی حالش اینقدر بده خو بزار برم بیمارستان سوپرایزش کنم
با تاکسی به طرف بیمارستان رفتم
وارد بیمارستان شدم و به سمت بخش ریاء رفتم
سیرینو دیدم
- سلام سیرین چطوری متوری؟
سیرین - سلام خوبم تو چطوری؟
- ولاه الحمدالله.. ریاء کجاست
سیرین- رفت اب بخوره
- خوب بعدا می بینمت
به سمت آبدارچی رفتم دیدم ریاء پشتش به من بود و داشت
از آب سرد کن آب می خورد
یواش پشت سرش رفتم و از پشت با دستام چشمامو گرفتم
- بگو کی هستم
ریاء - بقال سر کوچه
- چیییی؟ من بقالم
دستامو از چشاش برداشت و به سمتم برگشت
ریاء- داشتم با تو شوخی میکردم
- میدونم . حالا خودتو اماده کن می خوام ببرمت بیرون
ریاء - کجا؟؟ فکر میکنی دانیال میزاره برم بیرون
- اره خودش به من زنگ زد تا تورو ببرم بیرون انگار خیلی نگرانته
ریاء- بزار بریم به این کافی شاپ که نزدیکه بیمارستانه
- اوکی
وارد وافی شاپ شدیم روی میز سه نفره نشستم
ریاء به گارسونه گفت دو نسکافه و با یه کیک شکلاتی بیاره
- خوب ریاء خانم تعریف کن چی شد
ریا- دلبر دیشب یه خواب بد دیدم
- خیر انشالله اخرین بار که خواب بد دیدی عین خودش شد
ریاء- خیر سرت یعنی اومدم با تو درد ودل کنم ولی..
- ببخشید ریاء حرفتو کامل کن
ریا- دیشب دیدم توی مدرسه راهنماییم بودم و همه ی ماجرا رو بهش گفتم
دلبر- خوب ریاء جثه ها مال کی بودند؟
اب دهنشو قورت داد انگار ترسیده بود
ریاء -دلبر اون جثه ها مال.....مادرجون و ...سماء
ادامه دارد......
۷.۶k
۳۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.