پارت دوم
#پارت دوم
نازنین :
رهام : خواهرم چرا گریه می کنی بخدا همه برای تو نگرانیم
بگوچیکار کنیم می بینی که مردم چی ها میگن
شدت گریه ام بیشتر شد
مامان اومد کنارم نشست وگفت : نازنین
سکوت کردم مگه حق اعتراض داشتم اعتراضم فقط همین اشک ها بود
حاجی سرد وجدی گفت : اخرش که چی می خوای تا کی سکوت کنی تا ابد که نمیشه اینجوری بگذره آرمان پدر می خواد تا الانم صبر کردیم بخاطر حرمت امیر حسین بود اونم راضی نیست حرف پشت سر زنش باشه
بابا آروم گفت :هر چی شما صلاح بدونید حاجی
انگار حاجی صاحب جون آدم ها بود انقدر ازش حساب می بردن
حاجی : دلم راضی نمیشه عروسم وپسرمو بسپارم دست غریبه می دونید که وحید پسر حاج اکبرچند باری اومدن ورفتن حتا نزاشتم حرفشو بزنن می خوام بابای آرمان از خون خودش باشه زیر سایه یه غریبه بزرگ نشه
قلبم در حال وایسادن بود نکنه حاجی می خواد امیر علی رو پیشنهاد بده برادر کوچیکتر امیر حسین
حاجی :من بهترین تصمیم رو گرفتم نازنین رو عقد می کنیم برای امیر علی
لبمو به شدت گاز گرفتم امیر علی هیچی نمی گفت ساکت نشسته بود وسرش پایین بود
حاجی : امیر علی
امیر علی سرشو آورد وگفت : بله حاجی
حاجی اخمی کرد چون هیچ وقت امیر علی بابا صداش نمی زد بر عکس امیر حسین که جونشم برای حاجی می داد امیرعلی غُد ویک دنده بود درست بود چند سال تو یه خونه باهم زندگی می کردیم ولی هیچ وقت ندیدم به حاجی بگه بابا
نازنین :
رهام : خواهرم چرا گریه می کنی بخدا همه برای تو نگرانیم
بگوچیکار کنیم می بینی که مردم چی ها میگن
شدت گریه ام بیشتر شد
مامان اومد کنارم نشست وگفت : نازنین
سکوت کردم مگه حق اعتراض داشتم اعتراضم فقط همین اشک ها بود
حاجی سرد وجدی گفت : اخرش که چی می خوای تا کی سکوت کنی تا ابد که نمیشه اینجوری بگذره آرمان پدر می خواد تا الانم صبر کردیم بخاطر حرمت امیر حسین بود اونم راضی نیست حرف پشت سر زنش باشه
بابا آروم گفت :هر چی شما صلاح بدونید حاجی
انگار حاجی صاحب جون آدم ها بود انقدر ازش حساب می بردن
حاجی : دلم راضی نمیشه عروسم وپسرمو بسپارم دست غریبه می دونید که وحید پسر حاج اکبرچند باری اومدن ورفتن حتا نزاشتم حرفشو بزنن می خوام بابای آرمان از خون خودش باشه زیر سایه یه غریبه بزرگ نشه
قلبم در حال وایسادن بود نکنه حاجی می خواد امیر علی رو پیشنهاد بده برادر کوچیکتر امیر حسین
حاجی :من بهترین تصمیم رو گرفتم نازنین رو عقد می کنیم برای امیر علی
لبمو به شدت گاز گرفتم امیر علی هیچی نمی گفت ساکت نشسته بود وسرش پایین بود
حاجی : امیر علی
امیر علی سرشو آورد وگفت : بله حاجی
حاجی اخمی کرد چون هیچ وقت امیر علی بابا صداش نمی زد بر عکس امیر حسین که جونشم برای حاجی می داد امیرعلی غُد ویک دنده بود درست بود چند سال تو یه خونه باهم زندگی می کردیم ولی هیچ وقت ندیدم به حاجی بگه بابا
۹.۸k
۳۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.