پارت ۲۹ : داشتم ظرف میشستم که جیمین گوشی سمت چپم و در آور
پارت ۲۹ : داشتم ظرف میشستم که جیمین گوشی سمت چپم و در آورد و در گوشم گفت : قهوه میخوری من : نه ممنونم .
دوباره گوشی سمت چپم و تو گوشم گذاشت . ظرف ها که تموم شد دیدم لباسم کامل خیسه هندز فری رو در آوردم و روی اپن گذاشتم بعد سمت اتاق رفتم جیمین گفت : کجا میری من : میرم حموم لباسم کامل خیسه جیمین : باشه ولی اگه اتفاقی افتاد صدام کن من : باشه صدات میکنم . رفتم تو اتاق حوصله شلوارک و دامن نو نداشتم. شلوار سیاه تنگ که آخرش گشاد بود و با لباس آستین بلند دکمه دار صورتی که روش طرح داشت و برداشتم و رفتم تو حموم خیلی فکرم درگیر بود از حموم اومدم بیرون و داخل اتاق رفتم و موهام و خشک کردم دوباره رفتم حموم که کِشَم رو برداشتم . اصلاً حواسم نبود که جیمین جلوم بود جیمین دست راستش را روی دیوار گذاشت و نزاشت برم گفتم : چیه ؟؟ جیمین : وقتی من بیمارستان بودم بین تو و جیهوپ اتفاقی افتاده بود من : نه ..جیمین : پس چرا اون روز جیهوپ گفت من خیلی پشیمونم من : نمیدونم . با حالت ناراحتی گفتم : اصلاً چرا از من می پرسی ولم کن . آروم گفت : با هم دعوا کردین . همه چیزا رو یادم آورد . وقتی وی داد زد پاهام می لرزید .
( جیمین )
دیدم اشک تو چشاش جمع شد و شروع کرد به گریه کردن . نمی تونستم فقط وایسم منم بغلش کردم . خیلی بد گریه میکرد . سرم و پایین گرفتم و گفتم : گریه نکن دیگه باشه گریه نکن . سرم و بالا گرفتم و اشک تو چشام جمع شد . بعد چند دقیقه از خودم جدا ش کردم و گفتم : قلبم ناراحت میشه دختر خوبی باش و گریه نکن .
دوباره گوشی سمت چپم و تو گوشم گذاشت . ظرف ها که تموم شد دیدم لباسم کامل خیسه هندز فری رو در آوردم و روی اپن گذاشتم بعد سمت اتاق رفتم جیمین گفت : کجا میری من : میرم حموم لباسم کامل خیسه جیمین : باشه ولی اگه اتفاقی افتاد صدام کن من : باشه صدات میکنم . رفتم تو اتاق حوصله شلوارک و دامن نو نداشتم. شلوار سیاه تنگ که آخرش گشاد بود و با لباس آستین بلند دکمه دار صورتی که روش طرح داشت و برداشتم و رفتم تو حموم خیلی فکرم درگیر بود از حموم اومدم بیرون و داخل اتاق رفتم و موهام و خشک کردم دوباره رفتم حموم که کِشَم رو برداشتم . اصلاً حواسم نبود که جیمین جلوم بود جیمین دست راستش را روی دیوار گذاشت و نزاشت برم گفتم : چیه ؟؟ جیمین : وقتی من بیمارستان بودم بین تو و جیهوپ اتفاقی افتاده بود من : نه ..جیمین : پس چرا اون روز جیهوپ گفت من خیلی پشیمونم من : نمیدونم . با حالت ناراحتی گفتم : اصلاً چرا از من می پرسی ولم کن . آروم گفت : با هم دعوا کردین . همه چیزا رو یادم آورد . وقتی وی داد زد پاهام می لرزید .
( جیمین )
دیدم اشک تو چشاش جمع شد و شروع کرد به گریه کردن . نمی تونستم فقط وایسم منم بغلش کردم . خیلی بد گریه میکرد . سرم و پایین گرفتم و گفتم : گریه نکن دیگه باشه گریه نکن . سرم و بالا گرفتم و اشک تو چشام جمع شد . بعد چند دقیقه از خودم جدا ش کردم و گفتم : قلبم ناراحت میشه دختر خوبی باش و گریه نکن .
۵۲.۲k
۲۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.