همسر اجباری ۳۶۶
#همسر_اجباری #۳۶۶
از پله ها پایین رفتم و سریع سوار ماشین شدم...
آریا رفته بود دستشویی منم از بس منتظر موندم کالفه شدمو اومدم پایین...
خخخخ...داره میاد.واییی نگاهش کن پاچه شلوارشو واسه اینکه رفته بود دستشویی زده بود باال...یاخدا خیلی با
نمک بود...چقدم خودشو میگیره وقتی راه میره...
یه شلواره قهوه ای کتان.یه پیرهن قهوه ای که دکمه هاش بازبود یه تک پوش سفید که خودم دیدم بی آستین بود
زیرش پوشیده بود...بله آقای دکتر کیف به دست اومد سمت ماشین....یه آقایی ازماشینش پیاده شد...ماشینش
لنکروز بود وخیلیم متشخص...حدود چهل چهل و پنج ساله بهش میومد و با هم رو در رو شدن ...
سالم واحوال پرسی گرمی داشتنو بللله آقا با اون شلوارش که انگار رفته بود شالیزار چقدم با اعتماد به نفس حرف
میزد....بعد خدافظی اومد سمت ماشین با ابرو بهش اشاره کردم اول اعتنا نکرد ...وقتی به خودش اومد متوجه شد و
با یه دست کوبید تو سر خودش...
اومدسمت ماشین
سوار شد و همزمان گفت
-خخخخخددددا وایییی نههههه آبروم رفت پیش محتشم ووووایییی نههه...
یهویی برگشت سمتم آنا چرا نگفتییی...
-وا چی بگم من که قبل تو اومدم.
-ا...خب عجله سرم اوردی تو باعثش بودی...
-جون خودت تالفی میکنم تالفی نکنم آریا نیستم.
-باشه بابا تالفی کن بریم دیر شد...راستی سر راه شیرینی بگیر حتما...
حرکت کردو رفتیم ...
-شیرینی چرا خبریه نکنه توله دار شدیم...
-وووواییی نه کم توله توله کن ...خبر خوب نمیدمآ...
-خدایا شکرت چقدر خبر خوب داریم این روزا... حاال بگو...
-ممممم ....مانیا بچه اش سالمه و تا چهار ماه دیگه به دنیا میاد.
-جنسیتش مشخص نیست
-چرا مشخصه... بچه پسره
-الللللهیییی....عمو به فداش...وای آنا نمیدونی عموشدن چه حسی داره...راستی تو از کجا فهمیدی.
-هیچی مانیا یه سری دارو رو برگه ای نوشت و یادش رفت برداره... منم خاستم دارو هارو بدم االن بگیری برگه رو
که برداشتم پشتشو نگاه کردم ...مال سونو گرافی بود.
...
آریا رفت پایین و شیرینی بیاره منم پریدم پشت فرمون دلم رانندگی میخواست...
خخخ...ویار جدید نسل ما بایدم اینجور چیزای باشه....
آریا اومدو با دیدن من جای خودش خندید... و سری تکون داد.اومد سوار شد.
....
ریموتو زدمو رفتم داخل حیاط همه داخل حیاط بودن... از ماشین پیاده شدیم ...
از پله ها پایین رفتم و سریع سوار ماشین شدم...
آریا رفته بود دستشویی منم از بس منتظر موندم کالفه شدمو اومدم پایین...
خخخخ...داره میاد.واییی نگاهش کن پاچه شلوارشو واسه اینکه رفته بود دستشویی زده بود باال...یاخدا خیلی با
نمک بود...چقدم خودشو میگیره وقتی راه میره...
یه شلواره قهوه ای کتان.یه پیرهن قهوه ای که دکمه هاش بازبود یه تک پوش سفید که خودم دیدم بی آستین بود
زیرش پوشیده بود...بله آقای دکتر کیف به دست اومد سمت ماشین....یه آقایی ازماشینش پیاده شد...ماشینش
لنکروز بود وخیلیم متشخص...حدود چهل چهل و پنج ساله بهش میومد و با هم رو در رو شدن ...
سالم واحوال پرسی گرمی داشتنو بللله آقا با اون شلوارش که انگار رفته بود شالیزار چقدم با اعتماد به نفس حرف
میزد....بعد خدافظی اومد سمت ماشین با ابرو بهش اشاره کردم اول اعتنا نکرد ...وقتی به خودش اومد متوجه شد و
با یه دست کوبید تو سر خودش...
اومدسمت ماشین
سوار شد و همزمان گفت
-خخخخخددددا وایییی نههههه آبروم رفت پیش محتشم ووووایییی نههه...
یهویی برگشت سمتم آنا چرا نگفتییی...
-وا چی بگم من که قبل تو اومدم.
-ا...خب عجله سرم اوردی تو باعثش بودی...
-جون خودت تالفی میکنم تالفی نکنم آریا نیستم.
-باشه بابا تالفی کن بریم دیر شد...راستی سر راه شیرینی بگیر حتما...
حرکت کردو رفتیم ...
-شیرینی چرا خبریه نکنه توله دار شدیم...
-وووواییی نه کم توله توله کن ...خبر خوب نمیدمآ...
-خدایا شکرت چقدر خبر خوب داریم این روزا... حاال بگو...
-ممممم ....مانیا بچه اش سالمه و تا چهار ماه دیگه به دنیا میاد.
-جنسیتش مشخص نیست
-چرا مشخصه... بچه پسره
-الللللهیییی....عمو به فداش...وای آنا نمیدونی عموشدن چه حسی داره...راستی تو از کجا فهمیدی.
-هیچی مانیا یه سری دارو رو برگه ای نوشت و یادش رفت برداره... منم خاستم دارو هارو بدم االن بگیری برگه رو
که برداشتم پشتشو نگاه کردم ...مال سونو گرافی بود.
...
آریا رفت پایین و شیرینی بیاره منم پریدم پشت فرمون دلم رانندگی میخواست...
خخخ...ویار جدید نسل ما بایدم اینجور چیزای باشه....
آریا اومدو با دیدن من جای خودش خندید... و سری تکون داد.اومد سوار شد.
....
ریموتو زدمو رفتم داخل حیاط همه داخل حیاط بودن... از ماشین پیاده شدیم ...
۸.۸k
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.