همسر اجباری ۳۱۱
#همسر_اجباری #۳۱۱
واقعیتش چرا شاید هضمش واسم سخت بود و طبق معمول یکم توپ وتشر میزدم...اما تو با خیلیا واسم فرق
میکنی... میدونم حتما فکر کردی مثل شاهین باهات رفتار میکنم .که ابراز عالقه اشو به آذین فهمیدم...با خودت
رفتیم درسی بهش دادیم که یادش بمونه. اما احسان همون شاهین چندتا دوست دختر داشت چندبار خونه خالی
میرفت در هفته...تو خودت با اون مقایسه کردی...
سرشو باال گرفتو با چشمای اشکیش نگاهم کردو گفت...
لعنتی اینو نگوو اینطوری نگو که فکر کنم مقصر خودمم اینطوری نگووو حاال دیگه دیر شده
آریا میخوام برم ببین اینم بلیطش...باور کن فقط...بدون که من یه بارم سواستفاده نکردم ...
شونه هاشو جلو کشیدم تحمل اشک داداش همیشه خندونمو نداشتم. افتاد تو بغلم...با دست پشتشو نوازش کردم...
-آروم باش داداش...
-چطوری آروم باشم...تو تنها حال منو درک کن توام عاشق بودی...
-آره داداش
-پس حاال درکم میکنی عشقم کنار یکی دیگه نشسته...میدونی چه دردیه.
تحملش خیلی سخت بود واقعا سخت ...
یکم که آروم شد از خودم جداش کردم احسان ساکت بود...
و دوش به دوش هم داشتیم میرفتیم سمت ماشین. از نیم رخ نگاه بهش انداختم.
تو این چهار روز خیلی به هم ریخته بود دستمو انداختم دور گردنش...
-نبینم غمتو داداشم
-غم نبینی ... ما یه عمره با غمیم.
-غمت نباشه داداش همه غمای دنیا به دوشمه...اما خم به ابرو نمیارم....
-غم خوارتیم غم زده...
دستی به موهاش زدمو مواشو به هم ریختم حرکتی که احسان ازش متنفر بود....
اما این بار فقط پوز خندی زد و به ماشین رسیدیم..
-آریا...
جانم.
-حالم خوب نیست
سویچو سمتم گرفت...
-میشه...
بیحرف رفتم وپشت فرمون نشستم...
-میشه نریم خونه...به یاد قبلنا یکم بگردیم...وقتی میرم خونه یه خاطره هایی واسم زنده میشه...
خاطره منظورش حتما آذین بود...
بعد یکم حرف زدن باهم ... تصمیم گرفتم بریم سمت خونه احسان...
احسان دستشو اورد سمت ضبط و چند تا باال پایین کرد باالخره پلی کرد...
بدون تو چیا کشیدم من
خوشی ولی خوشی ندیدم من
تو اول مسیر خوشبختی ، ته دنیا رسیدم من
بدون من سرت چقدر گرمه که حال این روزامو می فهمه قبول دارم گناه نکردی تو
کار دنیای بی رحمه
کار دنیای بی رحمه
زمونه عمر ما رو می گیره
برادر از برادرش سیره تو دیر رسیدی خیلی دیره
بخاطر تو هرکاری کردم
تو رفتی من چجوری برگردم
واقعیتش چرا شاید هضمش واسم سخت بود و طبق معمول یکم توپ وتشر میزدم...اما تو با خیلیا واسم فرق
میکنی... میدونم حتما فکر کردی مثل شاهین باهات رفتار میکنم .که ابراز عالقه اشو به آذین فهمیدم...با خودت
رفتیم درسی بهش دادیم که یادش بمونه. اما احسان همون شاهین چندتا دوست دختر داشت چندبار خونه خالی
میرفت در هفته...تو خودت با اون مقایسه کردی...
سرشو باال گرفتو با چشمای اشکیش نگاهم کردو گفت...
لعنتی اینو نگوو اینطوری نگو که فکر کنم مقصر خودمم اینطوری نگووو حاال دیگه دیر شده
آریا میخوام برم ببین اینم بلیطش...باور کن فقط...بدون که من یه بارم سواستفاده نکردم ...
شونه هاشو جلو کشیدم تحمل اشک داداش همیشه خندونمو نداشتم. افتاد تو بغلم...با دست پشتشو نوازش کردم...
-آروم باش داداش...
-چطوری آروم باشم...تو تنها حال منو درک کن توام عاشق بودی...
-آره داداش
-پس حاال درکم میکنی عشقم کنار یکی دیگه نشسته...میدونی چه دردیه.
تحملش خیلی سخت بود واقعا سخت ...
یکم که آروم شد از خودم جداش کردم احسان ساکت بود...
و دوش به دوش هم داشتیم میرفتیم سمت ماشین. از نیم رخ نگاه بهش انداختم.
تو این چهار روز خیلی به هم ریخته بود دستمو انداختم دور گردنش...
-نبینم غمتو داداشم
-غم نبینی ... ما یه عمره با غمیم.
-غمت نباشه داداش همه غمای دنیا به دوشمه...اما خم به ابرو نمیارم....
-غم خوارتیم غم زده...
دستی به موهاش زدمو مواشو به هم ریختم حرکتی که احسان ازش متنفر بود....
اما این بار فقط پوز خندی زد و به ماشین رسیدیم..
-آریا...
جانم.
-حالم خوب نیست
سویچو سمتم گرفت...
-میشه...
بیحرف رفتم وپشت فرمون نشستم...
-میشه نریم خونه...به یاد قبلنا یکم بگردیم...وقتی میرم خونه یه خاطره هایی واسم زنده میشه...
خاطره منظورش حتما آذین بود...
بعد یکم حرف زدن باهم ... تصمیم گرفتم بریم سمت خونه احسان...
احسان دستشو اورد سمت ضبط و چند تا باال پایین کرد باالخره پلی کرد...
بدون تو چیا کشیدم من
خوشی ولی خوشی ندیدم من
تو اول مسیر خوشبختی ، ته دنیا رسیدم من
بدون من سرت چقدر گرمه که حال این روزامو می فهمه قبول دارم گناه نکردی تو
کار دنیای بی رحمه
کار دنیای بی رحمه
زمونه عمر ما رو می گیره
برادر از برادرش سیره تو دیر رسیدی خیلی دیره
بخاطر تو هرکاری کردم
تو رفتی من چجوری برگردم
۸.۵k
۲۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.