پارت ۲۳ : نزاشت حرفمو کامل کنم و گفت : من واقعاً پشیمانم
پارت ۲۳ : نزاشت حرفمو کامل کنم و گفت : من واقعاً پشیمانم اصلاً حالم خوب نبود خسته بودم یک لبخندی زدم و بدون هیچ حرفی رفتم بیرون و تا خونه پیاده رفتم هِی با خودم حرف میزدم که ساعت و نگا کردم ساعت داشت نه میشد رسیدم دم در خونه درو باز کردم و رفتم تو خونه خیلی گشنه بودم رفتم کیفم و پرت کردم رو مبل و رفتم غذا درست کردم داشتم پیاز ها رو خورد میکردم اینقدر حواسم پرت بود چاقو رفت تو دستم خیلی خون میومد موچمو پانسمان کردم و یکی زنگ درو زد رفتم که درو باز کنم به خودم گفتم : اگر جونگ کوک باشه دسته منو ببینه دیگه نمیتونم تو خونه تنها باشم برای همین دکمه های آستین و باز کردم و روی پانسمان انداختم درو باز کردم وی رو دیدم که نه ماسک زده و فقط یک سیوشرت سیاه پوشیده بود و کلاهش و تا جلوی چشماش بود گفتم : س سلام ب بیای تو وی : اومدم ببینم حالت خوبه یا نه من : خب چرا اینطوری اومدی کلاهش و انداخت و گفت : چیه . به دست راستم نگا کرد دست راستمو خیلی آروم بردم عقب و پشت خودم پنهان کردم بعد چند ثانیه بعد به خودم نگا کرد و گفت : بیرون خیلی سرده میتونم ..... حرفش و قطع کردم و گفتم : آره بیا تو بیرون سرده . اومد داخل و روی مبل نشست .
( وی )
فهمیدم یک چیزی و داره پنهان میکنه داشت پیاز هارو خورد میکرد سریع رفتم پیشش و چاقو رو ازش گرفتم یک چیز سفیدی روی مچش بسته بود پیاز هارو خورد کردم و دادم بهش وقتی داشت پیاز می ریخت تو غذا مچ دست راستشو گرفتم بهم نگا میکرد ظرف و ازش گرفتم و گذاشتم روی میز و یکم بردمش عقب لباسش و عقب دادم پانسمان بود پانسمان و باز کردم و تو چشماش نگا کرد و گفتم : چی کار کردی با خودت .
( وی )
فهمیدم یک چیزی و داره پنهان میکنه داشت پیاز هارو خورد میکرد سریع رفتم پیشش و چاقو رو ازش گرفتم یک چیز سفیدی روی مچش بسته بود پیاز هارو خورد کردم و دادم بهش وقتی داشت پیاز می ریخت تو غذا مچ دست راستشو گرفتم بهم نگا میکرد ظرف و ازش گرفتم و گذاشتم روی میز و یکم بردمش عقب لباسش و عقب دادم پانسمان بود پانسمان و باز کردم و تو چشماش نگا کرد و گفتم : چی کار کردی با خودت .
۱۵۸.۴k
۲۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.