همسر اجباری ۲۵۳
#همسر_اجباری #۲۵۳
از امشب به بعد از همین لحظه آریا مرد.. دیگه هیچ عالقه ای رو بروز نمیده... چون این آریای جدیدی که از خودم
ساختم نمیخواد آویرون کسی باشه که ازش گریزونه...رفتم تو اتاقم بیخیال خون دستم شدم و لباسامو پوشیدم باید
واسه همیشه میرفتم بی فایده بود از سکوت و بالتکلیفی متنفر بودم یا رومی روم یا زنگی زنگ.
سویچ و موبایلمو تو جیب کتم گذاشتم...شقیقه هام داشت بیرون میزد.
از اتاق اومدم بیرون. آنا سر جاش نبود هه معلومه که از خداشه من برم .... همینکه رفتم تو راهروی ورودی ....این
اینجا چکار میکنه البد اومده بدرقه....
رفتم سمت در و دستگیره رو میخواستم بگیرم که آنا دستشو رو دستم گذاشت...
دستشو پس زدم.
و دستگیره رو دوباره گرفتم که باز مانع شد.و با گریه و زجه گفت آری نه تورو خدا نه ... نکن آریا
-د آنا برو کنار چرا باید این غمو به دوش بکشیم .
گریه های انا شدت گرفت.
آری اشتباه کردم فکر کردم اینا همه بازیه .. میترسیدم بازم تنهاشم.تو نفسمو ازم گرفتی با رفتنت میخواستم
اعتراف عاشقی رو ازت بشنوم آریا من فکر میکردم احساس گناه میکنی که برگشتی مواظبم باشی دربرابر هامون
...میفهمی نمیخواستم سر بار باشم.
درو باز کردم که برم بیرون.
دستاشو دور کمرم حلقه کرد وگفت.آریا نرو تورو خدا نرو من از دنیای بیتو میترسم با گریه و هق هق ادامه داد
آری بخدا میمیرم دیگه تحمل ندارم .منم دوست دارم میترسیدم بری اما االن که گفتی بزار منم اعتراف کنم. که تو
نبودت فقط یه مرده متحرک بودم .واسه داشتنت هرکاری کردم اما مال من نشدیو رفتی.
بخدا بری من میمیرم. میدونی هرشب عکستو بغل میگرفتمو میخوابیدم. میدونی همیشه به فکرت بودم. آری بخدا
وقتی هستی دلم نمیترسه ...دیگه از دنیا هیچی نمیخوام من فقط همین آریا رو میخواستم .این دفعه هم نرو آریا
بمون ببین اگه بری دق میکنم .اصال اخم کن کتکم بزن...هر روز هر روز ...اما باش حاال که حرف دلتو فهمیدم اگه بری
آنارو با رفتنت کشتی باشه
برو ولی اگه هامون دنبالم نگرده و منو نکشه مطمئن باش من تو نبودت میمیرم. اشکای آنا میریخت دستاش ک دور
کمرمو حلقه کرده بود میلرزید. و خیلی محکم منو گرفته بود.
چطوری میتونستم ...تنهاش بزارم چطوری برمو قلبم جا بزارم اصالمگه آدم بدونه قلبم زندگی میکنه.
آنا گریه میکردم هنوزم دستشو دور کمرم محکم حلقه کرده بودم.
درو هول دادم که بسته شه دنیای من اینجاست. کجا میخواستم برم.دستامو دورش حلقه کردم و بوسه ای به سرش
زدم...
آروم باش خانمی...باشه ببین نرفتم..سرتو بردار.
سرشوبرداشتو از پایین به باال نگام کرد. نم اشک از چشاش معلوم شد.
-دیگه حق نداری به هیچ عنوان گریه کنی. تا وقتی که من مردم وتا وقتی که نفس میکشم نمیخوام هیچ وقت اشک
چشمات و ببینم .
از امشب به بعد از همین لحظه آریا مرد.. دیگه هیچ عالقه ای رو بروز نمیده... چون این آریای جدیدی که از خودم
ساختم نمیخواد آویرون کسی باشه که ازش گریزونه...رفتم تو اتاقم بیخیال خون دستم شدم و لباسامو پوشیدم باید
واسه همیشه میرفتم بی فایده بود از سکوت و بالتکلیفی متنفر بودم یا رومی روم یا زنگی زنگ.
سویچ و موبایلمو تو جیب کتم گذاشتم...شقیقه هام داشت بیرون میزد.
از اتاق اومدم بیرون. آنا سر جاش نبود هه معلومه که از خداشه من برم .... همینکه رفتم تو راهروی ورودی ....این
اینجا چکار میکنه البد اومده بدرقه....
رفتم سمت در و دستگیره رو میخواستم بگیرم که آنا دستشو رو دستم گذاشت...
دستشو پس زدم.
و دستگیره رو دوباره گرفتم که باز مانع شد.و با گریه و زجه گفت آری نه تورو خدا نه ... نکن آریا
-د آنا برو کنار چرا باید این غمو به دوش بکشیم .
گریه های انا شدت گرفت.
آری اشتباه کردم فکر کردم اینا همه بازیه .. میترسیدم بازم تنهاشم.تو نفسمو ازم گرفتی با رفتنت میخواستم
اعتراف عاشقی رو ازت بشنوم آریا من فکر میکردم احساس گناه میکنی که برگشتی مواظبم باشی دربرابر هامون
...میفهمی نمیخواستم سر بار باشم.
درو باز کردم که برم بیرون.
دستاشو دور کمرم حلقه کرد وگفت.آریا نرو تورو خدا نرو من از دنیای بیتو میترسم با گریه و هق هق ادامه داد
آری بخدا میمیرم دیگه تحمل ندارم .منم دوست دارم میترسیدم بری اما االن که گفتی بزار منم اعتراف کنم. که تو
نبودت فقط یه مرده متحرک بودم .واسه داشتنت هرکاری کردم اما مال من نشدیو رفتی.
بخدا بری من میمیرم. میدونی هرشب عکستو بغل میگرفتمو میخوابیدم. میدونی همیشه به فکرت بودم. آری بخدا
وقتی هستی دلم نمیترسه ...دیگه از دنیا هیچی نمیخوام من فقط همین آریا رو میخواستم .این دفعه هم نرو آریا
بمون ببین اگه بری دق میکنم .اصال اخم کن کتکم بزن...هر روز هر روز ...اما باش حاال که حرف دلتو فهمیدم اگه بری
آنارو با رفتنت کشتی باشه
برو ولی اگه هامون دنبالم نگرده و منو نکشه مطمئن باش من تو نبودت میمیرم. اشکای آنا میریخت دستاش ک دور
کمرمو حلقه کرده بود میلرزید. و خیلی محکم منو گرفته بود.
چطوری میتونستم ...تنهاش بزارم چطوری برمو قلبم جا بزارم اصالمگه آدم بدونه قلبم زندگی میکنه.
آنا گریه میکردم هنوزم دستشو دور کمرم محکم حلقه کرده بودم.
درو هول دادم که بسته شه دنیای من اینجاست. کجا میخواستم برم.دستامو دورش حلقه کردم و بوسه ای به سرش
زدم...
آروم باش خانمی...باشه ببین نرفتم..سرتو بردار.
سرشوبرداشتو از پایین به باال نگام کرد. نم اشک از چشاش معلوم شد.
-دیگه حق نداری به هیچ عنوان گریه کنی. تا وقتی که من مردم وتا وقتی که نفس میکشم نمیخوام هیچ وقت اشک
چشمات و ببینم .
۱۳.۶k
۲۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.