کاش من پسر بودم ...
کاش من پسر بودم ...
کاش پسر بودم تا نشون میدادم چطور باید با یه دختر با کسی که عاشقشی رفتار کنی ..
براش شعر میگفتم ...
تو چشماش نگاه میگردم و مولانا میخوندم...
دستشو بی ترس از هیچکس محکم میگرفتم،فکر نمیکردم ک الان فلان رفیقم میبینه ،دستاشو محکم میگرفتم تا همه دنیا بدونن اون مال منه
و بی توجه به آدما تو خیابون وایمیستادم یهو جلوش ..
موهاشو کنار میزدم و میگفتم تو چرا انقد نازی اخه؟
از موهاش تعریف میکردم ...
از دستاش ...
از برق چشماش ...
از خط منحنی زیبای لبخندش ...
انقدر از زیباییاش میگفتم تا دیگه محتاج شنیدن تعریف و تمجید از هیچکس دیگه ای نباشه ...
شب ها پشت گوشی اونقدر باهاش حرف میزدم و قربون صدقش میرفتم تا آرومش کنم تا بعد از خوابیدن من غصه نیاد سراغش بعد خودم میخوابیدم ...
صبح بی خبر میرفتم سر راهش
هول هولکی یه شاخه گل میدادم بهش
صورتشو میبوسیدم و فرار میکردم ...
فدای صدای خنده هاش از دور میشدم
اگه بهش شک میکردم ..
اگه بدبین میشدم ...
اگه اشتباه میکرد... فراریش نمیدادم ...
تنها ولش نمیکردم..ترکش نمیکردم ...
در عوض سرشو میبوسیدم و با مهربونی ته تو قضیه رو درمیاوردم ..
بهش توجه میکردم ...
براش کتاب میخریدم ... یا لاک ... یا یه روسری اون رنگ که دوس دارم خودم ...
یا یه شاخه گل ،بدون مناسبت ،بدون دلیل همون گلی ک دوست داره بعد وایمیستادم و ذوق کردن و عاشقی رو تو چشماش میدیدم
با این چیزای کوچیک سوپرایزش میکردم ،همه چیز ک همیشه نباید تجملاتی باشه ،یا همیشه ک نمیشه فقط عشقتو با یه جمله دوستت دارم نشون بدی ...
هیچوقت نمیزدم تو ذوقش حتی اگه خسته بودم بی حوصله بودم عصبی بودم ...
هیچ وقت واسه دیدنش مکث نمیکردم هر وقت ک میشد میدوییدم پیشش منتظر نمیشدم تا اون ب زبون بیاره یا کارو خستگی رو بهونه نمی کردم
از سر تا پاش ایراد نمیگرفتم ، تغییرش نمیدادم ...
نمیکوبیدم از نو بسازمش ...
همونجور که بود با همون قیافه فداش میشدم ...
به درد و دلاش گوش میکردم ،ب بهونه گیریاش،ب غر زدناش ...
میفهمیدم چقدر حساسه و مرد میشدم واسه غمهاش ...
فدای لوس شدناشو بی طاقتیاش میشدم ...
از اون دختری میساختم که دیگه نه اون کسی غیر من رو بخواد ...
نه من کسی مثل اون به چشمم بیاد...
کاش من پسر بودم:)
کاش پسر بودم تا نشون میدادم چطور باید با یه دختر با کسی که عاشقشی رفتار کنی ..
براش شعر میگفتم ...
تو چشماش نگاه میگردم و مولانا میخوندم...
دستشو بی ترس از هیچکس محکم میگرفتم،فکر نمیکردم ک الان فلان رفیقم میبینه ،دستاشو محکم میگرفتم تا همه دنیا بدونن اون مال منه
و بی توجه به آدما تو خیابون وایمیستادم یهو جلوش ..
موهاشو کنار میزدم و میگفتم تو چرا انقد نازی اخه؟
از موهاش تعریف میکردم ...
از دستاش ...
از برق چشماش ...
از خط منحنی زیبای لبخندش ...
انقدر از زیباییاش میگفتم تا دیگه محتاج شنیدن تعریف و تمجید از هیچکس دیگه ای نباشه ...
شب ها پشت گوشی اونقدر باهاش حرف میزدم و قربون صدقش میرفتم تا آرومش کنم تا بعد از خوابیدن من غصه نیاد سراغش بعد خودم میخوابیدم ...
صبح بی خبر میرفتم سر راهش
هول هولکی یه شاخه گل میدادم بهش
صورتشو میبوسیدم و فرار میکردم ...
فدای صدای خنده هاش از دور میشدم
اگه بهش شک میکردم ..
اگه بدبین میشدم ...
اگه اشتباه میکرد... فراریش نمیدادم ...
تنها ولش نمیکردم..ترکش نمیکردم ...
در عوض سرشو میبوسیدم و با مهربونی ته تو قضیه رو درمیاوردم ..
بهش توجه میکردم ...
براش کتاب میخریدم ... یا لاک ... یا یه روسری اون رنگ که دوس دارم خودم ...
یا یه شاخه گل ،بدون مناسبت ،بدون دلیل همون گلی ک دوست داره بعد وایمیستادم و ذوق کردن و عاشقی رو تو چشماش میدیدم
با این چیزای کوچیک سوپرایزش میکردم ،همه چیز ک همیشه نباید تجملاتی باشه ،یا همیشه ک نمیشه فقط عشقتو با یه جمله دوستت دارم نشون بدی ...
هیچوقت نمیزدم تو ذوقش حتی اگه خسته بودم بی حوصله بودم عصبی بودم ...
هیچ وقت واسه دیدنش مکث نمیکردم هر وقت ک میشد میدوییدم پیشش منتظر نمیشدم تا اون ب زبون بیاره یا کارو خستگی رو بهونه نمی کردم
از سر تا پاش ایراد نمیگرفتم ، تغییرش نمیدادم ...
نمیکوبیدم از نو بسازمش ...
همونجور که بود با همون قیافه فداش میشدم ...
به درد و دلاش گوش میکردم ،ب بهونه گیریاش،ب غر زدناش ...
میفهمیدم چقدر حساسه و مرد میشدم واسه غمهاش ...
فدای لوس شدناشو بی طاقتیاش میشدم ...
از اون دختری میساختم که دیگه نه اون کسی غیر من رو بخواد ...
نه من کسی مثل اون به چشمم بیاد...
کاش من پسر بودم:)
۱۴.۶k
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.