رمان همسر اجباری پارت صد وشصت
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وشصت
ینی اومد بیرون دمپاییاشو پاش کرد و با صدای پاش فهمیدم داره نزدیکم میشه باالو پایین اومدن سینه ام کم کردم
.
-آنا....آنا...بیا اینورتر .
جواب ندادم.
-آنی باتوام ها.
....
-اومد جلو وبا ترس صدام زد آنا و چن تا سیلی زد تو صورتم.
دلم نیومد بیشتر از این اذیتش کنم چشمامو باز کردم .
-جانم
)مثال من خوابم برده بود(.
-اه آنا فکر کردم چیزیت شده.
-جانمآناببخشید.
-اگه چیزیت بشه من...من نمیتونم آنا.
دستشو اورد باال و خواست روسریمو در بیاره که رو دستش دستو سرمو گذاشت رو بازوش و گفت تو جات اینجاست .
گذاشتم و گفتم.آریا جان نه نکن .
-آنا ینی چی من مواتو دوس دارم دستتو بردار. بدون مکث برداشتش.
و گفت
- من عاشق مواتم خانم خودم
وبوسسی زد روشون.
آریا خوابم میاد .
بخواب خانمم.
برگشتم سمتش
-فداتشم آنی خانمم.
و دستشو انداخت دو کمرمو منو به خودش نزدیک کردو گفت از فاصله بدم میاد.
یه بوس کوچیک زد رو لبم و گفت خانم هرشب این حبرا نیسآ.
فقط بخاطر اینکه میترسم دوباره خون دماغ شی.
و آروم زیر لب زمزمه کردم .
آغوشت رود آرامی ست به دریا نرسیده مرا غرق خواهد کرد.
-مزه نریز شیرینی. االن وقتش نیس
چشمام سنگین شدو خوابیدم....
...
صبح قبل از آریا بیدارشدم یکم تو جام غلتی زد.خیره شدم به آریا به عمرم .و
توخواب چقدر آروم بود ومظلوم. دلم میخواست بوسش کنم.اما نمیدونم چرا از این کار دوری میکردم.
سریع پا شدم تا فکر دیگه ای به ذهنم نرسیده رفتم ودستشویی و اومدم بیرون لباس های آریا رو از کمد در اوردم
دوست داشتم چیزی که من میخوام بپوشه.
رفتم بیرون و زیر کتری رو روشن کردم و ب در اتاق بچه ها زدمو از خواب بیدارشون کردم و رفتم سمت اتاق آریا
انگار خیال بیدار شدنو نداشت. رفتم داخل اتاق و نشستم کنار تختش و گفتم.
آریا...
بیدار نشد بازم صداش زدم آریا. بیدار نشد دست کشیدم رو صورتشو به زبون کردی .گفتم
آریا... آری... دردو له گیانم هرچی کسکم.
کم کم چشماشو باز کردو گفت سالم صبح بخیر خانمم
-صبح توام بخیر.
-یه چیزی گفتی فک کنم کردی بود ینی چی.
خندیدمو گفتم نمیگم.
-آنا اذیتم نکن دیگه مچتو گرفتم.
وای خدا منو این همه خوش بختی محالهینی ...ینی...دردت به جونم همه کس من.
-الهیییی دردت تو ب جونم عشقم
....
-آنا اذیتم نکن دیگه مچتو گرفتم.
Comments please
ینی اومد بیرون دمپاییاشو پاش کرد و با صدای پاش فهمیدم داره نزدیکم میشه باالو پایین اومدن سینه ام کم کردم
.
-آنا....آنا...بیا اینورتر .
جواب ندادم.
-آنی باتوام ها.
....
-اومد جلو وبا ترس صدام زد آنا و چن تا سیلی زد تو صورتم.
دلم نیومد بیشتر از این اذیتش کنم چشمامو باز کردم .
-جانم
)مثال من خوابم برده بود(.
-اه آنا فکر کردم چیزیت شده.
-جانمآناببخشید.
-اگه چیزیت بشه من...من نمیتونم آنا.
دستشو اورد باال و خواست روسریمو در بیاره که رو دستش دستو سرمو گذاشت رو بازوش و گفت تو جات اینجاست .
گذاشتم و گفتم.آریا جان نه نکن .
-آنا ینی چی من مواتو دوس دارم دستتو بردار. بدون مکث برداشتش.
و گفت
- من عاشق مواتم خانم خودم
وبوسسی زد روشون.
آریا خوابم میاد .
بخواب خانمم.
برگشتم سمتش
-فداتشم آنی خانمم.
و دستشو انداخت دو کمرمو منو به خودش نزدیک کردو گفت از فاصله بدم میاد.
یه بوس کوچیک زد رو لبم و گفت خانم هرشب این حبرا نیسآ.
فقط بخاطر اینکه میترسم دوباره خون دماغ شی.
و آروم زیر لب زمزمه کردم .
آغوشت رود آرامی ست به دریا نرسیده مرا غرق خواهد کرد.
-مزه نریز شیرینی. االن وقتش نیس
چشمام سنگین شدو خوابیدم....
...
صبح قبل از آریا بیدارشدم یکم تو جام غلتی زد.خیره شدم به آریا به عمرم .و
توخواب چقدر آروم بود ومظلوم. دلم میخواست بوسش کنم.اما نمیدونم چرا از این کار دوری میکردم.
سریع پا شدم تا فکر دیگه ای به ذهنم نرسیده رفتم ودستشویی و اومدم بیرون لباس های آریا رو از کمد در اوردم
دوست داشتم چیزی که من میخوام بپوشه.
رفتم بیرون و زیر کتری رو روشن کردم و ب در اتاق بچه ها زدمو از خواب بیدارشون کردم و رفتم سمت اتاق آریا
انگار خیال بیدار شدنو نداشت. رفتم داخل اتاق و نشستم کنار تختش و گفتم.
آریا...
بیدار نشد بازم صداش زدم آریا. بیدار نشد دست کشیدم رو صورتشو به زبون کردی .گفتم
آریا... آری... دردو له گیانم هرچی کسکم.
کم کم چشماشو باز کردو گفت سالم صبح بخیر خانمم
-صبح توام بخیر.
-یه چیزی گفتی فک کنم کردی بود ینی چی.
خندیدمو گفتم نمیگم.
-آنا اذیتم نکن دیگه مچتو گرفتم.
وای خدا منو این همه خوش بختی محالهینی ...ینی...دردت به جونم همه کس من.
-الهیییی دردت تو ب جونم عشقم
....
-آنا اذیتم نکن دیگه مچتو گرفتم.
Comments please
۱۳.۶k
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.