رمان زندگی دوباره
رمان زندگی دوباره
پارت۱۹
-دلی چطور شدم؟
همینطور ک شالمو درست میکردم گفتم:
-خوبع
مانلی:خوبع! یعنی زشت شدم؟
-ععع خفع شو
-دلژین یعنی رنگ صورتی انقدر زشتم میکنع!؟
همینطور ک لباسمو خوب میکردم گفتم:
-مانلی چرا انقدر نگرانی خوبی دیگع؟
-اگع ماهین خوشش نیاد چی؟
-ماهین کیع؟
-آقای دکتر دیگع!همون ک قرار باهاش همکار بشی..
-عا پوف اون چیش دکترع مگع دامپزشک هم دکترع
-هرچی باشع مدرک دکترا دارع پس دکترع
-خیلی خوب بیا بریم تا آقای دکتر تون بهمون کار ندادن
-دلی متمعنی با این لباس خوبم!
-آرع عزیزم انقدر رنگ صورتی بهت میاد
لبخند جذابی زد ک باعث نمایان شدن چالش شد.
وارد دامپزشکی شدیم مثل دفع قبل با دیدن داپزشکی لبخندی روی لبام اومد محیطش خیلی برام لذت بخش بود مخصوصن بوی عطر تلخی ک پخش شدع بود..
با پیشنهاد مانلی جکی رو همراه خودمون اوردیم البته واکسنش هم دیر شدع بود..
با اومدن آقای دکتر یا همون ماهین از جامون بلند شدیم ک با رفتین ماهین ب سمت جکی بسیار ضایع شدیم.
نگام ب سمت ماهین کشیده شد ک بادیدنش لبخند رو لبام کشیده شدع بود ماهین خیلی خوب با جکی صحبت میکرد و نوازشش میکرد و جکی هم ک معلوم بود ماهینو خوب میشناسع خودشو بیشتر براش لوس میکرد..
با سرفه مصنوعی مانلی ماهین فهمید ک ماهم وجود داریم
با لبخند از جاش بلندشد و گفت:
-شرمنده این پسر همیشه منو ب بازی با خودش میگیره
وبعد از احوال پرسی با ما قهوه ای اورد و روی میز گذاشتو گفت:
-آلارا خانوم مدرکا رو اوردین
سرمو ب نشونه آره تکون دادم و مدرکا رو از کیفم خارج کردمو روی میز گذاشتم..بعد از نگاهی ک ب مدرکا کرد گفت:
-امروز برای بیمه و حقوقتون ب بانک میرم و همه چیو حل میکنم
فقط..
با سوال نگاش کردم ک گفت:
-من باید قبلش کارتونو باید ببینم
مانلی با نگرانی نگام کرد ک پلکامو ب نشونه نگران نباش روی هم گذاشتم ک ماهین گفت:
-میخوام امروز شما جکی رو واکسن بزنین
-باشه
سرشو تکون داد و بعد از قهوهش خورد و روبه من گفت:
-قهوه تون سرد شدع!
با صداقت گفتم:من قهوه دوست ندارم
ابروهاش بالا رفتو گفت:
-اگع بخوایید براتون چای بیارم
-متشکر ولی فعلا میخوام سریعتر کار جکی رو انجام بدم
چیزی نگفت و مشغول خوردن قهوهش شد ب مانلی نگاه کردم ک ساکتو ناراحت بود آروم زمزمه کردم
-مانلی چیشدع؟
مانلی با لبای ورچیده گفت:
-فکر کنم از رنگ صورتی خوشش نمیاد اصلا بهم نگاه هم نکرد
چشم غره ای بهش رفت و کامل ب این پی بردم ک مانلی ی اسکل ب تمام معناست..
-خب آلارا خانوم بفرماید
وارد اتاقکی با دکراسیون آبی سفید ک فقط واسع معاینات پزشکی بود جکی رو آروم روی تخت گذاشتیم و ب لطف ماهین نیاز ب هیچ بیهوش کننده ای نبود همین ک دستشو روی سرش میزاشت آروم میشد تا نوازش های ماهینو حس کنع.. #Mahi♡
پارت۱۹
-دلی چطور شدم؟
همینطور ک شالمو درست میکردم گفتم:
-خوبع
مانلی:خوبع! یعنی زشت شدم؟
-ععع خفع شو
-دلژین یعنی رنگ صورتی انقدر زشتم میکنع!؟
همینطور ک لباسمو خوب میکردم گفتم:
-مانلی چرا انقدر نگرانی خوبی دیگع؟
-اگع ماهین خوشش نیاد چی؟
-ماهین کیع؟
-آقای دکتر دیگع!همون ک قرار باهاش همکار بشی..
-عا پوف اون چیش دکترع مگع دامپزشک هم دکترع
-هرچی باشع مدرک دکترا دارع پس دکترع
-خیلی خوب بیا بریم تا آقای دکتر تون بهمون کار ندادن
-دلی متمعنی با این لباس خوبم!
-آرع عزیزم انقدر رنگ صورتی بهت میاد
لبخند جذابی زد ک باعث نمایان شدن چالش شد.
وارد دامپزشکی شدیم مثل دفع قبل با دیدن داپزشکی لبخندی روی لبام اومد محیطش خیلی برام لذت بخش بود مخصوصن بوی عطر تلخی ک پخش شدع بود..
با پیشنهاد مانلی جکی رو همراه خودمون اوردیم البته واکسنش هم دیر شدع بود..
با اومدن آقای دکتر یا همون ماهین از جامون بلند شدیم ک با رفتین ماهین ب سمت جکی بسیار ضایع شدیم.
نگام ب سمت ماهین کشیده شد ک بادیدنش لبخند رو لبام کشیده شدع بود ماهین خیلی خوب با جکی صحبت میکرد و نوازشش میکرد و جکی هم ک معلوم بود ماهینو خوب میشناسع خودشو بیشتر براش لوس میکرد..
با سرفه مصنوعی مانلی ماهین فهمید ک ماهم وجود داریم
با لبخند از جاش بلندشد و گفت:
-شرمنده این پسر همیشه منو ب بازی با خودش میگیره
وبعد از احوال پرسی با ما قهوه ای اورد و روی میز گذاشتو گفت:
-آلارا خانوم مدرکا رو اوردین
سرمو ب نشونه آره تکون دادم و مدرکا رو از کیفم خارج کردمو روی میز گذاشتم..بعد از نگاهی ک ب مدرکا کرد گفت:
-امروز برای بیمه و حقوقتون ب بانک میرم و همه چیو حل میکنم
فقط..
با سوال نگاش کردم ک گفت:
-من باید قبلش کارتونو باید ببینم
مانلی با نگرانی نگام کرد ک پلکامو ب نشونه نگران نباش روی هم گذاشتم ک ماهین گفت:
-میخوام امروز شما جکی رو واکسن بزنین
-باشه
سرشو تکون داد و بعد از قهوهش خورد و روبه من گفت:
-قهوه تون سرد شدع!
با صداقت گفتم:من قهوه دوست ندارم
ابروهاش بالا رفتو گفت:
-اگع بخوایید براتون چای بیارم
-متشکر ولی فعلا میخوام سریعتر کار جکی رو انجام بدم
چیزی نگفت و مشغول خوردن قهوهش شد ب مانلی نگاه کردم ک ساکتو ناراحت بود آروم زمزمه کردم
-مانلی چیشدع؟
مانلی با لبای ورچیده گفت:
-فکر کنم از رنگ صورتی خوشش نمیاد اصلا بهم نگاه هم نکرد
چشم غره ای بهش رفت و کامل ب این پی بردم ک مانلی ی اسکل ب تمام معناست..
-خب آلارا خانوم بفرماید
وارد اتاقکی با دکراسیون آبی سفید ک فقط واسع معاینات پزشکی بود جکی رو آروم روی تخت گذاشتیم و ب لطف ماهین نیاز ب هیچ بیهوش کننده ای نبود همین ک دستشو روی سرش میزاشت آروم میشد تا نوازش های ماهینو حس کنع.. #Mahi♡
۱۹.۱k
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.