اتاق خون گرفته
#اتاق_خون_گرفته
پارت شش
یه تیکه شیشه خیلی بزرگ از بالای سرم داشت می افتاد روم ، چشم هام رو بستم
تقریبا امیدی نداشتم ، فقط پام رو زدم به دیوار و خودمو عقب دادم ...
یه ثانیه بعد چشم هام رو باز کردم ، زنده بودم !! چه حس خوبی بود !! صدای جیغ میثم از جا پروندم ، ولش کنین الان وقت چرا و پرت گفتن نیست ! . به زن یه نگاه کردم بعدش به شیشه ها ، تنها چیزی که به ذهنم می رسید همین بود
با نفرت یک تکه شیشه رو به سمت زن پرت کردم ،
زن دست هاش رو از روی گلو میثم برداشت و گذاشت روی چشم راستش ، دقیقا همون جایی شیشه خورده بود ، خون از چشمش سرازیر شد ، با یه چشمش که مرتبا هم چشمک می زد بهم خیره شد ، دهنش رو باز کرد که جیغ بزنه ( البته فکر کنم ) ولی بالاخره پرستار و دکترا اومدن تو ( چه عجب ) .
پرستار گفت : « خانم چرا جیغ می زنید ؟ »
با اخم گفتم : « مگه شیشه ها رو نمی بینی ؟ »
پرستار با عصبانیت گفت : « کدوم شیشه ها ؟ »
سرم رو برگردوندم ... شیشه ها سالم بودن ، حتی خراش هم بر نداشته بودن !! رفتم بالای سر میثم ، هیچ جای دستی رو گردنش نبود ، میثم هم با ترس و تعجب به من خیره شده بود . الکی لبخند زدم و گفتم : « فقط داشتیم شوخی می کردیم » پرستار سرش رو کج کرد ، گفتم : « باور کنید » به میثم چشمک زدم
پرستار اهی کشید و گفت : « خیلی خب ، میثم هم به هوش اومد ، می تونید مرخصش کنید »
بعد از کاغذ بازی دست میثم رو گرفتم و سریع سوار ماشین شدیم . گوشی ام رو درآوردم و سرچ کردم " شماره جن گیر " ...
دو ساعت بعد در خونه رو زدن ، مرد بهم گفت که باهاش تماس گرفتم .
همه دور میز نشستیم ، حتی میثم . فقط دخترم رو گذاشتم پیش همسایه . مرد و زن کنار ما نشستن ، همه دست هم رو گرفتیم .
گفتم : « الان چیکار می کنیم ؟ »
مرد چشم هاشو بست و تخته جنگیری رو گذاشت رو میز : « احضار روح می کنیم ... »
اگه دوست داشتید پست رو لایک کنید و نظر بدید ( ;
#بخونید
پارت شش
یه تیکه شیشه خیلی بزرگ از بالای سرم داشت می افتاد روم ، چشم هام رو بستم
تقریبا امیدی نداشتم ، فقط پام رو زدم به دیوار و خودمو عقب دادم ...
یه ثانیه بعد چشم هام رو باز کردم ، زنده بودم !! چه حس خوبی بود !! صدای جیغ میثم از جا پروندم ، ولش کنین الان وقت چرا و پرت گفتن نیست ! . به زن یه نگاه کردم بعدش به شیشه ها ، تنها چیزی که به ذهنم می رسید همین بود
با نفرت یک تکه شیشه رو به سمت زن پرت کردم ،
زن دست هاش رو از روی گلو میثم برداشت و گذاشت روی چشم راستش ، دقیقا همون جایی شیشه خورده بود ، خون از چشمش سرازیر شد ، با یه چشمش که مرتبا هم چشمک می زد بهم خیره شد ، دهنش رو باز کرد که جیغ بزنه ( البته فکر کنم ) ولی بالاخره پرستار و دکترا اومدن تو ( چه عجب ) .
پرستار گفت : « خانم چرا جیغ می زنید ؟ »
با اخم گفتم : « مگه شیشه ها رو نمی بینی ؟ »
پرستار با عصبانیت گفت : « کدوم شیشه ها ؟ »
سرم رو برگردوندم ... شیشه ها سالم بودن ، حتی خراش هم بر نداشته بودن !! رفتم بالای سر میثم ، هیچ جای دستی رو گردنش نبود ، میثم هم با ترس و تعجب به من خیره شده بود . الکی لبخند زدم و گفتم : « فقط داشتیم شوخی می کردیم » پرستار سرش رو کج کرد ، گفتم : « باور کنید » به میثم چشمک زدم
پرستار اهی کشید و گفت : « خیلی خب ، میثم هم به هوش اومد ، می تونید مرخصش کنید »
بعد از کاغذ بازی دست میثم رو گرفتم و سریع سوار ماشین شدیم . گوشی ام رو درآوردم و سرچ کردم " شماره جن گیر " ...
دو ساعت بعد در خونه رو زدن ، مرد بهم گفت که باهاش تماس گرفتم .
همه دور میز نشستیم ، حتی میثم . فقط دخترم رو گذاشتم پیش همسایه . مرد و زن کنار ما نشستن ، همه دست هم رو گرفتیم .
گفتم : « الان چیکار می کنیم ؟ »
مرد چشم هاشو بست و تخته جنگیری رو گذاشت رو میز : « احضار روح می کنیم ... »
اگه دوست داشتید پست رو لایک کنید و نظر بدید ( ;
#بخونید
۱۰.۷k
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.