رمان زندگی دوباره
رمان زندگی دوباره
پارت ۱۶
#آلارا
با ترس ب میلان نگاه کردم ک با بی تفاوت بود نفس راحتی کشیدمو دستمو از روی دهنم برداشت ک گفت:
-دیگع نمیزارم کسی سرت زوربگه همون سیلی کافی بود
بعد با خستگی گفت:
-بانو اجازه هست برگردیم خونع شما ک جون ما رو در اوردی
خنده شیطونی کردمو گفتم:
-وظیفته داداشی
وبعد از جام بلند شدم ک ب سمت ماشین برم ک احساس کردم از پشت تو حصاری فرو رفتم
-نمیدونی چ حس خوبیع وقتی خواهرت داداشی صدات میکنع مرسی ک گذاشتی برای اولین بار این کلمه رو ازت بشنوم
با اخم دستاشو از دور کمرم باز کردم و ب سمتش برگشتم با تعجب نگام میکرد خواست معذرت خواهی کنع ک محکم بغلش کردم نمیدونم چرا اینکارو کردم ولی اینو میدونم ک این پسرع جز خواهر محبت چیز دیگع ای نمیخواد..
روی تخت دراز کشیدم و با کلی ترس چشمامو روی هم گذاشتم
-دلژین خانوم دلژین خانوم
پتو رو روی سرم کشیدم ک دوباره صداشو شنیدم توجه ای نکردم ک صدای در اومد آخیش رفت
-میبینم راپانزل خوب خوابیدع!نع انگار چیزی بهت نگفتم پرو شدی
پتو رو با شک از سرم برداشتم و بادیدن همون زنع مو بلوند روی تخت نشستم ک پوزخندی زدوگفت:
-عع دخترع شلختع تو کی قرار عین ی خانوم رفتار کنی البته مادری بالا سرت نبود منم خیلی پَرو بالتو باز گذاشتم پُرو شدی
با عصبانیت گفتم: کی میخوابمو کی بیدار میشم من ب تو چ برو ب زندگیت برس منم ب زندگیم
-عاها ک اینطور اون سیلی برات کافی نبود حتما باید یکی دیگع بخوری
وبعد مچ دستمو گرفتو از روی تخت بلندم کرد
-خیلی بهت رو دادم ک پسرمو روبه خودم شیر میکنی
خوایتم دستمو از دستش بکشم ولی ول نمیکرد با حرص گفتم:
-پسرت داداشمع حق دا..
پرید سر حرفمو با دادگفت:نمیزارم ب پسرم نزدیک بشی تو لیاقتت پوسیدن تو این اتاقع
-هع حتما لیاقت توهم پول پارو کردنو پوز دادنع ولی باید بهت بگم از این ب بعد باید تو خواب پول پارو کنی چون دیگع من نمیزارم کاری میکنم ب عجز بیفتی
با خوردن سیلی و پرت شدنم روی تخت ساکت شدم اشک پرده جلوی چشمامو گرفتع بود..یهو در باز شدو فریاد میلان ب آسمون رفت اشکام میباریدن و گوشه لبم میسوخت..با ب فرو رفتن تو آغوش میلان از فکر بیرون اومدم تقلا کردم ک ولم کنع
با اخم گفتم:مگع قول ندادع بودی دیگع کسی بهم زور نمیگع و سیلی نمیخورم
میلان با ناراحتی نگام کردوگفت:
-جون میلان شرکت بودم برای اینکه ببرمت دانشگاه اومدم امارت ک خدمتکارا گلتن دارین دعوا میکنین ک اومد بالا و با این صحنه مواجع شدم دلژین متاسفم بهت حق میدم ک از دستم ناراحت باشی ولی متمعن باش بهش نشون میدم
با چشمای گریون و لبای آویزون نگاش میکردم ک آروم تو بغلم گرفت چیزی بهش نگفتم و آروم دستمو دور گردنش حلقه کردم و سرمو روی شونش گذاشتم.. #mahi°•°
پارت ۱۶
#آلارا
با ترس ب میلان نگاه کردم ک با بی تفاوت بود نفس راحتی کشیدمو دستمو از روی دهنم برداشت ک گفت:
-دیگع نمیزارم کسی سرت زوربگه همون سیلی کافی بود
بعد با خستگی گفت:
-بانو اجازه هست برگردیم خونع شما ک جون ما رو در اوردی
خنده شیطونی کردمو گفتم:
-وظیفته داداشی
وبعد از جام بلند شدم ک ب سمت ماشین برم ک احساس کردم از پشت تو حصاری فرو رفتم
-نمیدونی چ حس خوبیع وقتی خواهرت داداشی صدات میکنع مرسی ک گذاشتی برای اولین بار این کلمه رو ازت بشنوم
با اخم دستاشو از دور کمرم باز کردم و ب سمتش برگشتم با تعجب نگام میکرد خواست معذرت خواهی کنع ک محکم بغلش کردم نمیدونم چرا اینکارو کردم ولی اینو میدونم ک این پسرع جز خواهر محبت چیز دیگع ای نمیخواد..
روی تخت دراز کشیدم و با کلی ترس چشمامو روی هم گذاشتم
-دلژین خانوم دلژین خانوم
پتو رو روی سرم کشیدم ک دوباره صداشو شنیدم توجه ای نکردم ک صدای در اومد آخیش رفت
-میبینم راپانزل خوب خوابیدع!نع انگار چیزی بهت نگفتم پرو شدی
پتو رو با شک از سرم برداشتم و بادیدن همون زنع مو بلوند روی تخت نشستم ک پوزخندی زدوگفت:
-عع دخترع شلختع تو کی قرار عین ی خانوم رفتار کنی البته مادری بالا سرت نبود منم خیلی پَرو بالتو باز گذاشتم پُرو شدی
با عصبانیت گفتم: کی میخوابمو کی بیدار میشم من ب تو چ برو ب زندگیت برس منم ب زندگیم
-عاها ک اینطور اون سیلی برات کافی نبود حتما باید یکی دیگع بخوری
وبعد مچ دستمو گرفتو از روی تخت بلندم کرد
-خیلی بهت رو دادم ک پسرمو روبه خودم شیر میکنی
خوایتم دستمو از دستش بکشم ولی ول نمیکرد با حرص گفتم:
-پسرت داداشمع حق دا..
پرید سر حرفمو با دادگفت:نمیزارم ب پسرم نزدیک بشی تو لیاقتت پوسیدن تو این اتاقع
-هع حتما لیاقت توهم پول پارو کردنو پوز دادنع ولی باید بهت بگم از این ب بعد باید تو خواب پول پارو کنی چون دیگع من نمیزارم کاری میکنم ب عجز بیفتی
با خوردن سیلی و پرت شدنم روی تخت ساکت شدم اشک پرده جلوی چشمامو گرفتع بود..یهو در باز شدو فریاد میلان ب آسمون رفت اشکام میباریدن و گوشه لبم میسوخت..با ب فرو رفتن تو آغوش میلان از فکر بیرون اومدم تقلا کردم ک ولم کنع
با اخم گفتم:مگع قول ندادع بودی دیگع کسی بهم زور نمیگع و سیلی نمیخورم
میلان با ناراحتی نگام کردوگفت:
-جون میلان شرکت بودم برای اینکه ببرمت دانشگاه اومدم امارت ک خدمتکارا گلتن دارین دعوا میکنین ک اومد بالا و با این صحنه مواجع شدم دلژین متاسفم بهت حق میدم ک از دستم ناراحت باشی ولی متمعن باش بهش نشون میدم
با چشمای گریون و لبای آویزون نگاش میکردم ک آروم تو بغلم گرفت چیزی بهش نگفتم و آروم دستمو دور گردنش حلقه کردم و سرمو روی شونش گذاشتم.. #mahi°•°
۲۳.۷k
۱۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.