شاهنامه ۹ فریدون
#شاهنامه #_۹ #فریدون
روبرو شدن فریدون با دختران جمشید
فریدون به سمت تخت پادشاهی ضحاک رفت و به هر سو نگریست اثری از او ندید ولی شبستان او دختران سیه چشم زیبایی دید نخست روح آن ها را از طلسم ضحاک آزاد کرد و فرمان داد تا تن خود را بشویند تا از آلودگی ها پاک شوند فریدون ارتباط خود و از پدرش آبتین وگفت که آمده ام تا با این گرز ضحاک را به زیر آورم اگر بدانم اکنون کجاست و زیبا رویان راز را گشادند و گفتند که ضحاک به سمت هندوستان رفته است تا تن خود را در خون هزار بی گناه بشوید و با این طلسم خود را در برابر تو ایمن سازد.ضحاک که از کشور خارج شده بود، کاخ و شبستان گنج خود را به کندرو سپرده بود و کندرو زمانی که وارد کاخ ضحاک شد از دیدن فریدون با آن هیبت که بر تخت پادشاهی تکیه زده در شگفت ماند پیش رفت و با چاپلوسی شروع ستایش فریدون کرد و فریدون هم به او فرمان داد تا بساط جشن سرور را فراهم کنند. کندرو هم چنین کرد و سحرگاه کندرو سوار بر اسب به سمت ضحاک رفت و شرح ماجرا داد ولی ضحاک باور نکرد و گفت او حتما مهمان گستاخی است که در نبود من این گونه رفتار کرده است و کندرو پاسخ داد اگر مهمان است با دختران شبستان تو چه کار دارد ضحاک تا این سخن را شنید برآشفت و سپاهی بزرگ از جنگجویان و نره دیوان به سمت بغداد آمدند و از آن سو سپاه فریدون خبر از حمله ضحاک داد مردم که از ستم ضحاک دل پری داشتند به کمک سپاه فریدون رفتند. ضحاک از رشک به سمت کاخ رفت بر بام کاخ رفت و به داخل سرک کشید و در این هنگام به خون پری رویان تشنه شد و با خنجر به سمت آن ها حمله کرد اما از آن سو فریدون خودرا به ضحاک رساند و ضربه ای بر سر ضحاک زد و خواست ضربه ای دیگر کار را تمام کند که از ایزد پیام آمد. هنوز زمانش فرا نرسیده او را در میان دو کوه به بند بکش
فریدون ضحاک را بست و به سمت مردم رفت از همه خواست تا دیگر از نبرد دست بردارند . ترتیب پادشاهی به پایان رسیدن فریدون ضحاک را با خواری بر پشت حیوانی انداخت از شهر خارج شد. او رابه دماوند برد و او را در آن جا در غاری مهیب آویخت
فریدون پانصد سال فرمانروای جهان بود ولی او هم مانند گذشتگان به جز حسرت از دهر چیزی نبرد همه ما جهان را به بازماندگان خواهیم سپرد چه فرمانروا باشیم و چه رعیت.
روبرو شدن فریدون با دختران جمشید
فریدون به سمت تخت پادشاهی ضحاک رفت و به هر سو نگریست اثری از او ندید ولی شبستان او دختران سیه چشم زیبایی دید نخست روح آن ها را از طلسم ضحاک آزاد کرد و فرمان داد تا تن خود را بشویند تا از آلودگی ها پاک شوند فریدون ارتباط خود و از پدرش آبتین وگفت که آمده ام تا با این گرز ضحاک را به زیر آورم اگر بدانم اکنون کجاست و زیبا رویان راز را گشادند و گفتند که ضحاک به سمت هندوستان رفته است تا تن خود را در خون هزار بی گناه بشوید و با این طلسم خود را در برابر تو ایمن سازد.ضحاک که از کشور خارج شده بود، کاخ و شبستان گنج خود را به کندرو سپرده بود و کندرو زمانی که وارد کاخ ضحاک شد از دیدن فریدون با آن هیبت که بر تخت پادشاهی تکیه زده در شگفت ماند پیش رفت و با چاپلوسی شروع ستایش فریدون کرد و فریدون هم به او فرمان داد تا بساط جشن سرور را فراهم کنند. کندرو هم چنین کرد و سحرگاه کندرو سوار بر اسب به سمت ضحاک رفت و شرح ماجرا داد ولی ضحاک باور نکرد و گفت او حتما مهمان گستاخی است که در نبود من این گونه رفتار کرده است و کندرو پاسخ داد اگر مهمان است با دختران شبستان تو چه کار دارد ضحاک تا این سخن را شنید برآشفت و سپاهی بزرگ از جنگجویان و نره دیوان به سمت بغداد آمدند و از آن سو سپاه فریدون خبر از حمله ضحاک داد مردم که از ستم ضحاک دل پری داشتند به کمک سپاه فریدون رفتند. ضحاک از رشک به سمت کاخ رفت بر بام کاخ رفت و به داخل سرک کشید و در این هنگام به خون پری رویان تشنه شد و با خنجر به سمت آن ها حمله کرد اما از آن سو فریدون خودرا به ضحاک رساند و ضربه ای بر سر ضحاک زد و خواست ضربه ای دیگر کار را تمام کند که از ایزد پیام آمد. هنوز زمانش فرا نرسیده او را در میان دو کوه به بند بکش
فریدون ضحاک را بست و به سمت مردم رفت از همه خواست تا دیگر از نبرد دست بردارند . ترتیب پادشاهی به پایان رسیدن فریدون ضحاک را با خواری بر پشت حیوانی انداخت از شهر خارج شد. او رابه دماوند برد و او را در آن جا در غاری مهیب آویخت
فریدون پانصد سال فرمانروای جهان بود ولی او هم مانند گذشتگان به جز حسرت از دهر چیزی نبرد همه ما جهان را به بازماندگان خواهیم سپرد چه فرمانروا باشیم و چه رعیت.
۳.۵k
۱۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.