پارت ۴ فیک عشق بی نهایت
پارت ۴ فیک عشق بی نهایت
نیارا از خواب بلند شد . دیرش شده بود . بدون اینکه چیزی بخوره یا آبی به صورتش بزنه سریع لباس پوشید و از خونه رفت بیرون . شروع کرد دویدن . به مدرسش رسید ولی درشو بسته بودن . اوه سهونو دید . اونم دیر رسیده بود و داشت از دیوار بالا میرفت . روی دیوار وایستاد . خواست بپره که صدای نیارا توجهشو جلب کرد
_اوه سهون...اوه سهون
سهون برمیگرده و نگاش میکنه
_یعنی آقای اوه...میشه به منم کمک کنید...خواهش میکنم
_نه نمیشه
میاد بره که دوباره با شنیدن صدای نیارا وایمیسته
_خواهش میکنم
_پوفففففف
برمیگرده سمت نیارا و میشینه . دستشو به سمتش دراز میکنه
_کیفتو بده
نیارا با لبخند کیفشو درمیاره و به سمت سهون دراز میکنه
_ممنونم
سهون بدون هیچ توجهی به حرفش کیفو از دستش میگیره و پرت میکنه داخل حیاط . دوباره دستشو به سمت نیارا دراز میکنه . نیارا دستشو میگیره . درست همون دستی که بام پیچی شده . سهون با دیدن دستش میپرسه
_خوبه؟؟؟
_چی؟؟؟
_دستت...خوبه؟؟؟
_اره...دیروز یه چندتا شیشه رفت توش...بعدم که منو انداختید
سهون با شنیدن این حرف یکم قیافش عوض میشه
_یعنی بعد اینکه اتاقتون افتادم...شیشه ها یکم بیشتر رفت تو دستم...ولی درکل خوبم...ممنون که پرسیدی...
سهون سرشو تکون میده و نیارا رو میکشه بالا . نیارا هم پاهاشو روی اجر های دیوار میزاره و با کمک سهون میاد روی دیوار . نگاهاشون بهم دیگه قفل میشه . نیارا خوشگل بود . با لبخندی که زده بود میتونست هر مردیو تحت تاثیر قرار بده . خوب سهونم یه مرد بود و قطعا تحت تاثیر قرار گرفته بود
_ممنونم
لبخند میزنه
_روز بخیر
و از دیوار میپره پایین . کیفشو برمیداره میاد بره که دوباره نیارا کمک میخواد
_من...میترسم...کمکم میکنید آقای اوه
سهون نیشخند میزنه و برمیگرده سمتش
_چند بار کمکت کنم...اگه من نبودم چیکار میکردی...الانم فکر کن من نیستم
و کمی از اونجا دور میشه . نیارا یکم به پایین نگاه میکنه
_من الان چجوری برم اون پایین
یکم میره جلو تا بپره . چشماشو میبنده
_یک...دو...سه
میپره پایین . میوفته رو یه چیزی . درواقع یه چیزی میگیرتش . چشماشو باز میکنه . با دیدن صورتی که رو به روشه تعجب میکنه
_اوه...سِــ...هون
_زاویت بد بود
به دیوار نگاه میکنه و بعد دوباره به نیارا نگاه میکنه
_با این وضع پریدنت...ممکن بود دست و پات بشکنه
_میشه...منو...بزارید...زمین؟؟؟
_البته
سهون میزارتش زمین . نیارا دوباره لبخند میزنه
_واقعا ممنونم...نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم
_خواهش
بدون توجه از اونجا میره . لبخند نیارا محو میشه
_بی ذوق
میره و کیفشو برمیداره و میندازه رو دوشش . معلم جانگ میاد . همون معلمی که نزاشت سهون نیارا رو بزنه
_نه دیگه...از دیوارم بالا میرید...هم به خاطر کار دیروزتون...و هم به خاطر کار امروزتون...کار داوطلبی انجام میدید
نیارا و سهون به هم نگاه میکنن و بعد به معلم نگاه میکنن و میگن
_چی؟؟؟
_بعد کلاس...جلوی در ورودی میبینمتون
***
دو تا دستمال به سمتشون دراز میکنه
_بگیرید
هر دوشون خیلی اروم دستمالو از دستش میگیرن . ورودی ساختمون دو درس . شیشه ایه و خیلی لکه میشه . بعد اون پله میخوره و میره تو حیاط . آقای جانگ به یکی از این در ها اشاره میکنه
_این در
و بعد به در دیگه اشاره میکنه
_و این در
و بعد به نیارا رو سهون نگاه میکنه
_به ترتیب...باهم...تمیزشون میکنید...قبل اینکه کلاس شروع شه میام نگاه میکنم...بهتره تمیز باشه...وگرنه باید حیاطو جارو کنید
به شیشه پاک کنای روی زمین اشاره میکنه
_خوب...شروع کنید
و میره داخل ساختمون
نیارا_آیییییش
سهون_واقعا دلم میخواد...پوففففففف
میرن و شیشه پاک کن هارو بر میدارن . نیارا میره یه طرف در شیشه ای سهونم میره یه طرف در شیشه ای . صورتاشون کاملا روبروی همه . یگم از مواد داخل شیشه پاک کن به شیشه میزنن و دستمال و میارن بالا و شیشه رو پاک میکنن و به چشم های هم زل میزنن . بعد یه مدت میاد پشت سهون و میپره رو کمرش . سهون محکم میره تو شیشه و پیشونیش میخوره به شیشه . سهون کایو به عقب هول میده و دست راستشو میزاره روی پیشونیش
_یااا کیم کای...انقدر شل مغز بازی درنیار
کای_چی چی بازی؟؟؟
نیارا دستمالو میاره پایین و سرشم میندازه پایین . دوباره همون خنده . پسرا وقتی به خودشون میان میبینن که دارن به نیارا نگاه میکنن . نیارا سرشو میاره بالا و به پسرا نگاه میکنه . پسرا فقط داشتن نگاش میکردن
نیارا_اگه میخواید برید...من اون یکی شیشه رو تمیز میکنم
سهون سرشو تکون میده و گردن کایو میگیره و هولش میده میره و همزمان میگه
_بیا بریم بپرم رو کمرت به جای شیشه به تو معلم جانگ
نیارا میخنده و شروع میکنه به تمیز کردن شیشه
....
نیارا از خواب بلند شد . دیرش شده بود . بدون اینکه چیزی بخوره یا آبی به صورتش بزنه سریع لباس پوشید و از خونه رفت بیرون . شروع کرد دویدن . به مدرسش رسید ولی درشو بسته بودن . اوه سهونو دید . اونم دیر رسیده بود و داشت از دیوار بالا میرفت . روی دیوار وایستاد . خواست بپره که صدای نیارا توجهشو جلب کرد
_اوه سهون...اوه سهون
سهون برمیگرده و نگاش میکنه
_یعنی آقای اوه...میشه به منم کمک کنید...خواهش میکنم
_نه نمیشه
میاد بره که دوباره با شنیدن صدای نیارا وایمیسته
_خواهش میکنم
_پوفففففف
برمیگرده سمت نیارا و میشینه . دستشو به سمتش دراز میکنه
_کیفتو بده
نیارا با لبخند کیفشو درمیاره و به سمت سهون دراز میکنه
_ممنونم
سهون بدون هیچ توجهی به حرفش کیفو از دستش میگیره و پرت میکنه داخل حیاط . دوباره دستشو به سمت نیارا دراز میکنه . نیارا دستشو میگیره . درست همون دستی که بام پیچی شده . سهون با دیدن دستش میپرسه
_خوبه؟؟؟
_چی؟؟؟
_دستت...خوبه؟؟؟
_اره...دیروز یه چندتا شیشه رفت توش...بعدم که منو انداختید
سهون با شنیدن این حرف یکم قیافش عوض میشه
_یعنی بعد اینکه اتاقتون افتادم...شیشه ها یکم بیشتر رفت تو دستم...ولی درکل خوبم...ممنون که پرسیدی...
سهون سرشو تکون میده و نیارا رو میکشه بالا . نیارا هم پاهاشو روی اجر های دیوار میزاره و با کمک سهون میاد روی دیوار . نگاهاشون بهم دیگه قفل میشه . نیارا خوشگل بود . با لبخندی که زده بود میتونست هر مردیو تحت تاثیر قرار بده . خوب سهونم یه مرد بود و قطعا تحت تاثیر قرار گرفته بود
_ممنونم
لبخند میزنه
_روز بخیر
و از دیوار میپره پایین . کیفشو برمیداره میاد بره که دوباره نیارا کمک میخواد
_من...میترسم...کمکم میکنید آقای اوه
سهون نیشخند میزنه و برمیگرده سمتش
_چند بار کمکت کنم...اگه من نبودم چیکار میکردی...الانم فکر کن من نیستم
و کمی از اونجا دور میشه . نیارا یکم به پایین نگاه میکنه
_من الان چجوری برم اون پایین
یکم میره جلو تا بپره . چشماشو میبنده
_یک...دو...سه
میپره پایین . میوفته رو یه چیزی . درواقع یه چیزی میگیرتش . چشماشو باز میکنه . با دیدن صورتی که رو به روشه تعجب میکنه
_اوه...سِــ...هون
_زاویت بد بود
به دیوار نگاه میکنه و بعد دوباره به نیارا نگاه میکنه
_با این وضع پریدنت...ممکن بود دست و پات بشکنه
_میشه...منو...بزارید...زمین؟؟؟
_البته
سهون میزارتش زمین . نیارا دوباره لبخند میزنه
_واقعا ممنونم...نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم
_خواهش
بدون توجه از اونجا میره . لبخند نیارا محو میشه
_بی ذوق
میره و کیفشو برمیداره و میندازه رو دوشش . معلم جانگ میاد . همون معلمی که نزاشت سهون نیارا رو بزنه
_نه دیگه...از دیوارم بالا میرید...هم به خاطر کار دیروزتون...و هم به خاطر کار امروزتون...کار داوطلبی انجام میدید
نیارا و سهون به هم نگاه میکنن و بعد به معلم نگاه میکنن و میگن
_چی؟؟؟
_بعد کلاس...جلوی در ورودی میبینمتون
***
دو تا دستمال به سمتشون دراز میکنه
_بگیرید
هر دوشون خیلی اروم دستمالو از دستش میگیرن . ورودی ساختمون دو درس . شیشه ایه و خیلی لکه میشه . بعد اون پله میخوره و میره تو حیاط . آقای جانگ به یکی از این در ها اشاره میکنه
_این در
و بعد به در دیگه اشاره میکنه
_و این در
و بعد به نیارا رو سهون نگاه میکنه
_به ترتیب...باهم...تمیزشون میکنید...قبل اینکه کلاس شروع شه میام نگاه میکنم...بهتره تمیز باشه...وگرنه باید حیاطو جارو کنید
به شیشه پاک کنای روی زمین اشاره میکنه
_خوب...شروع کنید
و میره داخل ساختمون
نیارا_آیییییش
سهون_واقعا دلم میخواد...پوففففففف
میرن و شیشه پاک کن هارو بر میدارن . نیارا میره یه طرف در شیشه ای سهونم میره یه طرف در شیشه ای . صورتاشون کاملا روبروی همه . یگم از مواد داخل شیشه پاک کن به شیشه میزنن و دستمال و میارن بالا و شیشه رو پاک میکنن و به چشم های هم زل میزنن . بعد یه مدت میاد پشت سهون و میپره رو کمرش . سهون محکم میره تو شیشه و پیشونیش میخوره به شیشه . سهون کایو به عقب هول میده و دست راستشو میزاره روی پیشونیش
_یااا کیم کای...انقدر شل مغز بازی درنیار
کای_چی چی بازی؟؟؟
نیارا دستمالو میاره پایین و سرشم میندازه پایین . دوباره همون خنده . پسرا وقتی به خودشون میان میبینن که دارن به نیارا نگاه میکنن . نیارا سرشو میاره بالا و به پسرا نگاه میکنه . پسرا فقط داشتن نگاش میکردن
نیارا_اگه میخواید برید...من اون یکی شیشه رو تمیز میکنم
سهون سرشو تکون میده و گردن کایو میگیره و هولش میده میره و همزمان میگه
_بیا بریم بپرم رو کمرت به جای شیشه به تو معلم جانگ
نیارا میخنده و شروع میکنه به تمیز کردن شیشه
....
۳۲.۴k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.