رمان همسر اجباری پارت صد وهجدهم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وهجدهم
وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم؟
ای شش جهت ز هر نورت چون آینه ست شش رو
وی روی تو خجسته از تو کجا گریزم کجا گریزم؟
دل بود از تو خسته،جان بود از تو رسته جان نیز گشت خسته...از تو کجا گریزم ؟))مولوی((
خیلی زود خوابم بردهمونجا.
با صدای زنگ در از خواب بیدار شدم درو باز کردم احسان خیلی کالفه نشون میداد از کنار در رفتم کنار اخماش
خیلی تو هم بود.
داداش چی شده ؟
هیچی نشده خانم از ساعت ده صبح تا حاال جواب نداه خاموش بود دلم هزار راه رفت.تو آریا شباهتای غریبی بهم
دارین از لحاظ رفتاری.
از حرص خوردن خیلی با نمکش میکرد.
سرم پایین بود .حیف حیف که هم دوست دارم هم خواهرمی واگرنه اگه آریا هم بود االن یه سیلی تو گوشش
خوابونده بودم.
اخماش تو هم بود شربت البالو درست کردم و بردم سمتش و خم شدم شربتو برداره دست ب سینه شدو اخماشو
بشتر رفت تو هم.شربت گذاشتم رو عسلی و خودم رو زانو نشستم.داداش....داداشی...جواب نداد...سرمو گذاشتم رو
پاش و گفتم احسان با من قهر نباش...بخدا حالو روزم خوب نبود داداش وقتی آریا رفت نمیدونم چم شده بود
..ببخشید میدونم اشتباه کردم باشه تکرار نمیشه.
بادستش سرمو نوازش کردو گفت آنا عزیزم من اگه قهرم بخاطر اینه که نگرانتم عزیزم از صبح تا حاال دلم هزار راه
رفت حاال ام سرتو بردار من باهات قهر نبودم ک آشتی شم فقط دل گیر شدم حاالم ک فکر میکنم یه آجی بیشتر
که ندارم.پس دیگه تموم شد.و یه لیوان شربتو داد دستم و یکیم واسه خودش برداشتو گفت حاال بخوریم.
با هم خوردیم سرم به شدت درد میکرد .
احسان فهمید نمیتونم غذا درست کنم.و گفت امشب بخاطر اینکه حال سرآشپز بده بنده نوکر سرآشپز غذای
مخصوص درست میکنم....
بعد از نیم ساعت صدام زد رفتم تو آشپز خونه یه املت درست کرده بود باهم خوردیم و بعد از یکم حرف زدن
خواستم برم تو اتاق بخوابم که احسان گفت.
آنا باهات حرف دارم میشه چند لحظه بمونی.
دارم دنبال یه راهی میگردم که آریا رو نجات بدم از دست اون دختره وهمچنین از دست باند خالف کار آقای سو با
این حرف احسان جا خوردمو آروم آروم رفتم نشستم رو مبل روبروش.
امروز یکی از بچه ها یه ایرادی تو پرونده ها پیدا کرد اون اصال از کاری که آریا کرده هیچ خبری نداشت و حالت
سرسری ب من گوش زد کرد بعد از ظهر که خودم همون پرونده معامله هاشون با ایرانو چک کردم و فهمیدم که
همون روز سه تا از چهار تا ماشین حمل داروها از ایران مجوز گرفته بود ینی یکی از ماشینا ناپدید شده بودمن
همون پرونده رو دادم ب داییم که سرهنگ بعد از کلی
Comments please
وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم؟
ای شش جهت ز هر نورت چون آینه ست شش رو
وی روی تو خجسته از تو کجا گریزم کجا گریزم؟
دل بود از تو خسته،جان بود از تو رسته جان نیز گشت خسته...از تو کجا گریزم ؟))مولوی((
خیلی زود خوابم بردهمونجا.
با صدای زنگ در از خواب بیدار شدم درو باز کردم احسان خیلی کالفه نشون میداد از کنار در رفتم کنار اخماش
خیلی تو هم بود.
داداش چی شده ؟
هیچی نشده خانم از ساعت ده صبح تا حاال جواب نداه خاموش بود دلم هزار راه رفت.تو آریا شباهتای غریبی بهم
دارین از لحاظ رفتاری.
از حرص خوردن خیلی با نمکش میکرد.
سرم پایین بود .حیف حیف که هم دوست دارم هم خواهرمی واگرنه اگه آریا هم بود االن یه سیلی تو گوشش
خوابونده بودم.
اخماش تو هم بود شربت البالو درست کردم و بردم سمتش و خم شدم شربتو برداره دست ب سینه شدو اخماشو
بشتر رفت تو هم.شربت گذاشتم رو عسلی و خودم رو زانو نشستم.داداش....داداشی...جواب نداد...سرمو گذاشتم رو
پاش و گفتم احسان با من قهر نباش...بخدا حالو روزم خوب نبود داداش وقتی آریا رفت نمیدونم چم شده بود
..ببخشید میدونم اشتباه کردم باشه تکرار نمیشه.
بادستش سرمو نوازش کردو گفت آنا عزیزم من اگه قهرم بخاطر اینه که نگرانتم عزیزم از صبح تا حاال دلم هزار راه
رفت حاال ام سرتو بردار من باهات قهر نبودم ک آشتی شم فقط دل گیر شدم حاالم ک فکر میکنم یه آجی بیشتر
که ندارم.پس دیگه تموم شد.و یه لیوان شربتو داد دستم و یکیم واسه خودش برداشتو گفت حاال بخوریم.
با هم خوردیم سرم به شدت درد میکرد .
احسان فهمید نمیتونم غذا درست کنم.و گفت امشب بخاطر اینکه حال سرآشپز بده بنده نوکر سرآشپز غذای
مخصوص درست میکنم....
بعد از نیم ساعت صدام زد رفتم تو آشپز خونه یه املت درست کرده بود باهم خوردیم و بعد از یکم حرف زدن
خواستم برم تو اتاق بخوابم که احسان گفت.
آنا باهات حرف دارم میشه چند لحظه بمونی.
دارم دنبال یه راهی میگردم که آریا رو نجات بدم از دست اون دختره وهمچنین از دست باند خالف کار آقای سو با
این حرف احسان جا خوردمو آروم آروم رفتم نشستم رو مبل روبروش.
امروز یکی از بچه ها یه ایرادی تو پرونده ها پیدا کرد اون اصال از کاری که آریا کرده هیچ خبری نداشت و حالت
سرسری ب من گوش زد کرد بعد از ظهر که خودم همون پرونده معامله هاشون با ایرانو چک کردم و فهمیدم که
همون روز سه تا از چهار تا ماشین حمل داروها از ایران مجوز گرفته بود ینی یکی از ماشینا ناپدید شده بودمن
همون پرونده رو دادم ب داییم که سرهنگ بعد از کلی
Comments please
۵.۵k
۱۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.