رمان همسر اجباری پارت صد ویازدهم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد ویازدهم
.وابستگی به آنا زیاد بود خودمم تازه فهمیدم .یه
حسی نسبت بهش داشتم احترام دوست داشتن مقدس بودن .مهربون بودن.دست از بوسیدن لباهاش برداشتم
کشش عجیب من ب آنا و آرامشی ک ازش بهم منتقل میشد واسم عجیب و ناباورانه بود.سرشو گذاشتم رو بازوم و
گفتم .آروم باش دیگه آروم جونم. خانمم آروم باش.اشک از چشماش سرازیر شد.
جوجه با توام ها من از گریه بدم .میادآ
اشکاشو با دستم پاک کردو خواست بازم شروع کنه گفتم هششش.اخم کردم و گفتم یه قطره اشک بببنم دیگه نه
من نه تو ها.تحمل اشکاتو ندارم آ .
با گریه گفت چشششم .یه بوسه آروم رو پیشونیش زدمو.پاشدم رفتم یه لیوان آب واسش بیارم تحمل هق هقشو
نداشتم. لیوان آبو دادم دستش
یکم که از لیوان آب خورد تو فکر بود و ادامه داد ب بستن چمدون.
آنی
جانم
دوست داری نرم؟
مگه میشه نری.تو باید حتما بریو ب کارت برسی.
شاید آناهم مثل من معتقده که این از وابستگی شاید آنا از موجودی ب نام مرد متنفر شده.
نمونه های بارز مرد تو زندگیه آنا یکی همون بی همه چیز ک اون بال رو سرش اورد یکی دیگه ام من ک تعبیر خوبی
از من تو ذهنش نیست.
زیپ چمدونمو بست.
خم شدم و زیر تختو نگاه کردم دنبال یه جعبه بود واسه گذاشتن چندتا از کراواتام داخلش .که چشمم خورد به
ویالنم ویالنی ک باهاش یه دنیا خاطره دارم ویالنی که تنها آروم کننده قلبم بود .اما بعد از زیبا طرفشم نرفتم چون
خاطرات زیادی باهاش داشتم. بدون این ک بهش دست بزنم جعبه دیگه ای رو اوردم
-خانمی فردا ساعت شیش پرواز دارم. میشه بیدار شی و منو برسونی یا نه اصن بی خیال با آژانس میرم.
-جونمآریانه آریا بیدارم حتما میبرمت.
-جونت بی بال.
-شین کجاست.
-امروز بهش گفتم که میخوام برم با مامامنم اینا خدافظ کنم خونه نیستم برو خونه دوستات.
-دختر خوبیه ازش ناراحت نشو . اون از غیرت مردای ایرانی چیزی نمیدونه کم کم درست میشهاونم از خدا خواسته رفت.
زیاد به زندگی سخت نگیر.بیش از حد اونجا کار نکن خودتو خسته نکن.زیاد به خونواده ات زنگ بزن هرچی نباشه
پسرشون ک هستی. صبحونه همیشه بخور معدت درد نگیره.
بعدش انگار یه چیزی یادش افتاده باشه گفت آهاآهاباشه چشم دیگه دستوری نیست!؟
یه چیز دیگه ام هست.
-هیچ وقت وفست فود نخور .معده تو حساسه آریا خوب ب حرفم گوش کن. خب دیگه اینم چمدون حاال دیگه بگیرخب بگو
بخواب
Comments please
.وابستگی به آنا زیاد بود خودمم تازه فهمیدم .یه
حسی نسبت بهش داشتم احترام دوست داشتن مقدس بودن .مهربون بودن.دست از بوسیدن لباهاش برداشتم
کشش عجیب من ب آنا و آرامشی ک ازش بهم منتقل میشد واسم عجیب و ناباورانه بود.سرشو گذاشتم رو بازوم و
گفتم .آروم باش دیگه آروم جونم. خانمم آروم باش.اشک از چشماش سرازیر شد.
جوجه با توام ها من از گریه بدم .میادآ
اشکاشو با دستم پاک کردو خواست بازم شروع کنه گفتم هششش.اخم کردم و گفتم یه قطره اشک بببنم دیگه نه
من نه تو ها.تحمل اشکاتو ندارم آ .
با گریه گفت چشششم .یه بوسه آروم رو پیشونیش زدمو.پاشدم رفتم یه لیوان آب واسش بیارم تحمل هق هقشو
نداشتم. لیوان آبو دادم دستش
یکم که از لیوان آب خورد تو فکر بود و ادامه داد ب بستن چمدون.
آنی
جانم
دوست داری نرم؟
مگه میشه نری.تو باید حتما بریو ب کارت برسی.
شاید آناهم مثل من معتقده که این از وابستگی شاید آنا از موجودی ب نام مرد متنفر شده.
نمونه های بارز مرد تو زندگیه آنا یکی همون بی همه چیز ک اون بال رو سرش اورد یکی دیگه ام من ک تعبیر خوبی
از من تو ذهنش نیست.
زیپ چمدونمو بست.
خم شدم و زیر تختو نگاه کردم دنبال یه جعبه بود واسه گذاشتن چندتا از کراواتام داخلش .که چشمم خورد به
ویالنم ویالنی ک باهاش یه دنیا خاطره دارم ویالنی که تنها آروم کننده قلبم بود .اما بعد از زیبا طرفشم نرفتم چون
خاطرات زیادی باهاش داشتم. بدون این ک بهش دست بزنم جعبه دیگه ای رو اوردم
-خانمی فردا ساعت شیش پرواز دارم. میشه بیدار شی و منو برسونی یا نه اصن بی خیال با آژانس میرم.
-جونمآریانه آریا بیدارم حتما میبرمت.
-جونت بی بال.
-شین کجاست.
-امروز بهش گفتم که میخوام برم با مامامنم اینا خدافظ کنم خونه نیستم برو خونه دوستات.
-دختر خوبیه ازش ناراحت نشو . اون از غیرت مردای ایرانی چیزی نمیدونه کم کم درست میشهاونم از خدا خواسته رفت.
زیاد به زندگی سخت نگیر.بیش از حد اونجا کار نکن خودتو خسته نکن.زیاد به خونواده ات زنگ بزن هرچی نباشه
پسرشون ک هستی. صبحونه همیشه بخور معدت درد نگیره.
بعدش انگار یه چیزی یادش افتاده باشه گفت آهاآهاباشه چشم دیگه دستوری نیست!؟
یه چیز دیگه ام هست.
-هیچ وقت وفست فود نخور .معده تو حساسه آریا خوب ب حرفم گوش کن. خب دیگه اینم چمدون حاال دیگه بگیرخب بگو
بخواب
Comments please
۱۲.۳k
۱۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.