شاهنامه ۶ فریدون ضحاک
#شاهنامه #۶ #فریدون_ ضحاک
پدر فریدون، آبتین بود که از دست ماموران ضحاک در حال فرار بود ولی به دست ضحاک کشته شد.
مادر فریدون که فرانک نام داشت چون از حال شوهر خود آگاه شد فرزندش را به نگهبان مرغزار سپرد و گاوی به او داد تا فرزندش را از شیر او تغذیه کند.
سه سال این گونه گذشت وفریدون با شیر گاو پرورش یافت اما ضحاک همچنان در جستجوی فریدون بود و داستان هایی از آن مرغزار و پسری که از شیر گاو پروررش یافته در بین مردم رواج یافت. فرانک که این حرف ها را شنید ترسید با کودکش به سمت هندوستان رفت تا از دست ضحاک در امان باشد این حرف ها به گوش ضحاک رسید و به سمت مرغزار رفت و گاوها را کشت
فرانک در راه هندوستان در کوه ها با مردی پاک دین روبرو شد که از این دنیا دل شسته بود. فرانک بدو گفت این فرزند من است که باید ضحاک را از پادشاهی به زیر بکشید از تو می خواهم که او را به فرزندی بپذیری و آن مرد قبول کرد.
چون بر فریدون شانزده سال گذشت
از کوه های البرز پایین آمد و سراغ مادرش رفت و از مادرش درباره ی پدر پرسید. می خواست بداند از چه نژادی است و پدرش کیست.
مادر از آبتین و ریشه ی کیانی او، خردمندی، بزرگی و بی آزاری او سخن گفت:او شوهری نیک و نژادش از تهمورس بزرگ بود
ستاره شناسان به ضحاک گفتند که فریدون روزگار تو را به سر خواهد آورد چنان که ضحاک جادوپرست قصد کشتن تو را کرد من تو را از او پنهان کردم و پدر بزرگوار تو در جوانی خودش را فدای تو کرد، به دست ماموران ضحاک افتاد و از مغز سرش برای مارهای ضحاک خورش ساختند
سرانجام به سوی بیشه ای رفتم که کسی از ما خبر نداشته باشد. در آن جا گاوی دیدم چو خرم بهار، از چوپان خواستم تو را از شیر او بپرورد.
تو از شیر آن گاو همچون نهنگ دلاور رشد می کردی تا آن که ضحاک از آن جا باخبر شد و من تو را از آن جا گریزان ببردم و ضحاک آن دایه ی بی زبان تو یعنی گاو را کشت.
فریدون که این سخنان را شنید خونش به جوش آمد، دلش پر از درد و سرش پر از کین شد و به مادر گفت هیچ شیری دلاور نمی شود مگر با سختی ها، اکنون زمان آن است که شمشیر به دست گیرم و به فرمان یزدان پاک، کاخ ضحاک را با خاک یکسان کنم.
مادر به او گفت این کار خردمندانه نیست تو به تنهایی نمی توانی با سپاهی روبرو شوی. او از هر کشوری صد هزار جنگجو دارد که آماده ی نبرد هستند. رسم جهان آن گونه نیست که با چشم جوانی می بینی و اگر این گونه رفتار کنی سرت را به باد می دهی.
@hakimtoosi
پدر فریدون، آبتین بود که از دست ماموران ضحاک در حال فرار بود ولی به دست ضحاک کشته شد.
مادر فریدون که فرانک نام داشت چون از حال شوهر خود آگاه شد فرزندش را به نگهبان مرغزار سپرد و گاوی به او داد تا فرزندش را از شیر او تغذیه کند.
سه سال این گونه گذشت وفریدون با شیر گاو پرورش یافت اما ضحاک همچنان در جستجوی فریدون بود و داستان هایی از آن مرغزار و پسری که از شیر گاو پروررش یافته در بین مردم رواج یافت. فرانک که این حرف ها را شنید ترسید با کودکش به سمت هندوستان رفت تا از دست ضحاک در امان باشد این حرف ها به گوش ضحاک رسید و به سمت مرغزار رفت و گاوها را کشت
فرانک در راه هندوستان در کوه ها با مردی پاک دین روبرو شد که از این دنیا دل شسته بود. فرانک بدو گفت این فرزند من است که باید ضحاک را از پادشاهی به زیر بکشید از تو می خواهم که او را به فرزندی بپذیری و آن مرد قبول کرد.
چون بر فریدون شانزده سال گذشت
از کوه های البرز پایین آمد و سراغ مادرش رفت و از مادرش درباره ی پدر پرسید. می خواست بداند از چه نژادی است و پدرش کیست.
مادر از آبتین و ریشه ی کیانی او، خردمندی، بزرگی و بی آزاری او سخن گفت:او شوهری نیک و نژادش از تهمورس بزرگ بود
ستاره شناسان به ضحاک گفتند که فریدون روزگار تو را به سر خواهد آورد چنان که ضحاک جادوپرست قصد کشتن تو را کرد من تو را از او پنهان کردم و پدر بزرگوار تو در جوانی خودش را فدای تو کرد، به دست ماموران ضحاک افتاد و از مغز سرش برای مارهای ضحاک خورش ساختند
سرانجام به سوی بیشه ای رفتم که کسی از ما خبر نداشته باشد. در آن جا گاوی دیدم چو خرم بهار، از چوپان خواستم تو را از شیر او بپرورد.
تو از شیر آن گاو همچون نهنگ دلاور رشد می کردی تا آن که ضحاک از آن جا باخبر شد و من تو را از آن جا گریزان ببردم و ضحاک آن دایه ی بی زبان تو یعنی گاو را کشت.
فریدون که این سخنان را شنید خونش به جوش آمد، دلش پر از درد و سرش پر از کین شد و به مادر گفت هیچ شیری دلاور نمی شود مگر با سختی ها، اکنون زمان آن است که شمشیر به دست گیرم و به فرمان یزدان پاک، کاخ ضحاک را با خاک یکسان کنم.
مادر به او گفت این کار خردمندانه نیست تو به تنهایی نمی توانی با سپاهی روبرو شوی. او از هر کشوری صد هزار جنگجو دارد که آماده ی نبرد هستند. رسم جهان آن گونه نیست که با چشم جوانی می بینی و اگر این گونه رفتار کنی سرت را به باد می دهی.
@hakimtoosi
۱۱.۰k
۰۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.