پارت 4
پارت 4
و از بستنی فروشی زدم بیرون و رفتم خونه وارد خونه شدم دود سیگار همه جارو گرفته بود کی سیگار میکشه وارد راهرو شدم هیچکس نبود فقط کلی شیشه ی شکسته شده بود چرا چی شده زود به اتاق مامانم و بابام رفتم در باز بود و بابام در حال سیگار کشیدن و مامانمم گریه میکرد +مامان چیشده_سوگل بیا که بدبخت شدیم بیچاره شدیم +چرا مامان _یکی پول های باباتو برد ما ورشکست شدیم میدونیم کیه کنارمونه اما اگه حرفی بزنیم لو مون میده +مامان مگه چیکار کردین که لو تون بده ؟؟؟مامان نمیدونست چیکار کنه یه لحظه موند مامان میگم چرا لو بده مگه چیکار کردیم همینطور که داشتم حرف میزدم بابا غش کرد بابا بابا صدامو میشنوی مامان انبولانس خبر کن سریع همینطور بابا رو ماساژ میدادمو گریه میکردم که انبولانس اومد سریع برانکارد و اوردن و بابارو بردن الانم تو سالن بیمارستانیم و منتظر دکتر از اتاق اومد بیرون من و مامان به طرفش پرواز کردیم اقای دکتر بابام چشه تروخدا بگین _خانم اروم باشید پدرتون سکته قلبی کرده خداروشکر جون سالم به در برد ولی بیشتر باید حواستونو بهش بدین هر شوکی میتونه از پا درش بیاره رفت و اینو گفت و رفت اوففف خداروشکر هنوز نبرده بودنش بخش ولی همین که میدونستم حالش خوبه برام کافی بود مامانم هم بزور مجبورم کرد برم خونه انقد خوشحال بودم از خوب بودن بابا که سریع زنگ زدم به نیاز _سلامممم خره+سلامممم الاغ جونم خوبی_مرسی ولی مثه اینکه تو بهتری +اره عالیم حالا ماجراش و فردا واست میگم فردا موافقی به خرج من بریم یه چلوکبابی چیزی بزنیم+اوفففف مفت باشه و کوفت باشه مگه میشه نیام فردا ساعت 10 منتظرم _اوکی عالیه فعلا+فعلا گرفتم خوابیدم ساعت 10 از خواب پاشدم و ناهار درست کردم اینجور که مشخص بود بابا یه هفته دیگه مرخص شه منم ترجیح دادم به ملاقاتش نرم تا این جریانات مشخص شه سریع ناهارمو خوردم و رفتم نت گردی تا ساعت 9 ساعت 9 هم رفتم حمام تا 9 و نیم اومدم بیرون شروع کردم به اماده شدن یه مانتو بلند اسمونی با شلوار مشکی و روسری ابی اسمونی یه خط چشم پهن کشیدم و ریمل و یکم سایه مشکی رژگونه اجری رنگ و در اخر یه رژلب نارنجی چتری هامم فر کردم اوففف عجب چیزی شدم و یه کفش پاشنه بلند مشکی پوشیدم د برو که رفتیم جنسیس بابامو هم کش رفتم و پیش به سوی نیاز 5 دقیقه منتظر بودم تا این ورپریده بیاد بیرون اومد بیرون اونم خوشتیپ کرده بود شیطون با دیدنم سوتی زد و گفت اووو خانومی شماره بدم منم پشت چشم نازک کردم گفتم برو اونور اقا من خودم شوهر دارم و زدیم زیر خنده رفتیم یه چلوکبابی بزرگ غذامون و که خوردیم شروع کردیم به جک گفتن و خندیدن یکی از بهترین شبای عمرم بود نیاز رسوندم خواست پیاده شه گفت سوگل خیلی خوش گذشت من و ببخش ولی چرا ؟؟
و از بستنی فروشی زدم بیرون و رفتم خونه وارد خونه شدم دود سیگار همه جارو گرفته بود کی سیگار میکشه وارد راهرو شدم هیچکس نبود فقط کلی شیشه ی شکسته شده بود چرا چی شده زود به اتاق مامانم و بابام رفتم در باز بود و بابام در حال سیگار کشیدن و مامانمم گریه میکرد +مامان چیشده_سوگل بیا که بدبخت شدیم بیچاره شدیم +چرا مامان _یکی پول های باباتو برد ما ورشکست شدیم میدونیم کیه کنارمونه اما اگه حرفی بزنیم لو مون میده +مامان مگه چیکار کردین که لو تون بده ؟؟؟مامان نمیدونست چیکار کنه یه لحظه موند مامان میگم چرا لو بده مگه چیکار کردیم همینطور که داشتم حرف میزدم بابا غش کرد بابا بابا صدامو میشنوی مامان انبولانس خبر کن سریع همینطور بابا رو ماساژ میدادمو گریه میکردم که انبولانس اومد سریع برانکارد و اوردن و بابارو بردن الانم تو سالن بیمارستانیم و منتظر دکتر از اتاق اومد بیرون من و مامان به طرفش پرواز کردیم اقای دکتر بابام چشه تروخدا بگین _خانم اروم باشید پدرتون سکته قلبی کرده خداروشکر جون سالم به در برد ولی بیشتر باید حواستونو بهش بدین هر شوکی میتونه از پا درش بیاره رفت و اینو گفت و رفت اوففف خداروشکر هنوز نبرده بودنش بخش ولی همین که میدونستم حالش خوبه برام کافی بود مامانم هم بزور مجبورم کرد برم خونه انقد خوشحال بودم از خوب بودن بابا که سریع زنگ زدم به نیاز _سلامممم خره+سلامممم الاغ جونم خوبی_مرسی ولی مثه اینکه تو بهتری +اره عالیم حالا ماجراش و فردا واست میگم فردا موافقی به خرج من بریم یه چلوکبابی چیزی بزنیم+اوفففف مفت باشه و کوفت باشه مگه میشه نیام فردا ساعت 10 منتظرم _اوکی عالیه فعلا+فعلا گرفتم خوابیدم ساعت 10 از خواب پاشدم و ناهار درست کردم اینجور که مشخص بود بابا یه هفته دیگه مرخص شه منم ترجیح دادم به ملاقاتش نرم تا این جریانات مشخص شه سریع ناهارمو خوردم و رفتم نت گردی تا ساعت 9 ساعت 9 هم رفتم حمام تا 9 و نیم اومدم بیرون شروع کردم به اماده شدن یه مانتو بلند اسمونی با شلوار مشکی و روسری ابی اسمونی یه خط چشم پهن کشیدم و ریمل و یکم سایه مشکی رژگونه اجری رنگ و در اخر یه رژلب نارنجی چتری هامم فر کردم اوففف عجب چیزی شدم و یه کفش پاشنه بلند مشکی پوشیدم د برو که رفتیم جنسیس بابامو هم کش رفتم و پیش به سوی نیاز 5 دقیقه منتظر بودم تا این ورپریده بیاد بیرون اومد بیرون اونم خوشتیپ کرده بود شیطون با دیدنم سوتی زد و گفت اووو خانومی شماره بدم منم پشت چشم نازک کردم گفتم برو اونور اقا من خودم شوهر دارم و زدیم زیر خنده رفتیم یه چلوکبابی بزرگ غذامون و که خوردیم شروع کردیم به جک گفتن و خندیدن یکی از بهترین شبای عمرم بود نیاز رسوندم خواست پیاده شه گفت سوگل خیلی خوش گذشت من و ببخش ولی چرا ؟؟
۸.۲k
۰۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.