تو نبین... برا تو نیست پس اگه دیدی بخودت نگیر و ناراحت شو
تو نبین... برا تو نیست پس اگه دیدی بخودت نگیر و ناراحت شو .... یه داستان که واقعا به تومربوط نمی شه ... البته هرکسی می تونه خودشو اینتو پیدا کنه
البت اگه بتونم تمومش کنم
وقتی وارد زندگیش شدم تنها بود
دلش شکسته بود
دنیا تیره و تار و تنها آرزوش مرگ بود ...
کسی درکش نمی کرد کسی نمی خواستش( البته اینجوری فکر می کرد ) ازش سو استفاده شده بود لذت بخش ترین چیز براش مرگ بود تباهی ... زنده نبودن
سخته نه ؟
عقل میگه نمی شناسیش ... دروغ میگه ؟ راست میگه؟ نمی دونی ... آدمه خیانت کار .. ؟؟ نمی دونی مقصر یا مظلوم؟ نمی دونی پس ولش کن ... مثل بعقیه یه محبت فیک کن و رد شو
اگه باورش کنی ممکنه بازی بخوری
ممکنه ازت سو استفاده کنه درصد هم بالای 80 درصد ... کسی که از یکی دو نفر حد اقل رد شده رد شدن از تو آسونه ... برو....
گفتم نه باورش می کنم کمکش می کنم قرار نیست که عاشقش شم... اما حالش خیلی خراب بود ... تمام انرژیمو می خواست ... با احتیاط ... نباید محبتام فیک می بود .. پس باید از دلم مایه میذاشتم ... ولی خوب ممکن بود فکر و خیال برش داره ... پس جوری رفتار کردم که مثلا اهمیتش در حد یه خواهر یه دوست که جنسیتش مهم نی ...
اما اون فقد نبودن رو می خواست
چون باور نداشت خودشو ...
گفتم اشکال نداره من یکم از خوشیم میزنم ولی اون خوش باشه جای خواهرمه ... ( کنار من موندن از مرگ یعنی بد تر بود ؟ ازون حال و روزش؟ )
بگم از جونم از زندگیم مایه گذاشتم دروغ نیس ..
کم کم از فکر خود کشی درومد و گاهی برا جلب توجه می گفت و منم براش هزار جور دلیل و راه خوش بختی میاوردم که تو خیلیم با ارزشی و خوشبخت به کسیم نیاز نداری
اما برا سعی می کردم با دیگرانیم ارتباط بگیرم که فکر وخیال نکنه ... اما این کافی نبود ... چون اون حالا می خواست منو مال خودش کنه ... چون از دنیا سیربود کسی اونو بی آلایش نمی خواست همه دنبالمنفعت شخصی پیش بودن. خوشکلیش یا زشتیش براشون مهم بود قد و وزن و ... یا چیزای دیگه بگذریم. براش دنیایی که به اون روزش انداخته بود مهم نبود هیچکس مهم نبود خواسته ای نداشت اما خوب محبت منو دوست داشت ... انرژی و وقتی که براش میذاشتم رو می خواست. منم چون باورش داشتم سعی می کردم کمکش کنم. چون فکر می کردم صادقه
البت اگه بتونم تمومش کنم
وقتی وارد زندگیش شدم تنها بود
دلش شکسته بود
دنیا تیره و تار و تنها آرزوش مرگ بود ...
کسی درکش نمی کرد کسی نمی خواستش( البته اینجوری فکر می کرد ) ازش سو استفاده شده بود لذت بخش ترین چیز براش مرگ بود تباهی ... زنده نبودن
سخته نه ؟
عقل میگه نمی شناسیش ... دروغ میگه ؟ راست میگه؟ نمی دونی ... آدمه خیانت کار .. ؟؟ نمی دونی مقصر یا مظلوم؟ نمی دونی پس ولش کن ... مثل بعقیه یه محبت فیک کن و رد شو
اگه باورش کنی ممکنه بازی بخوری
ممکنه ازت سو استفاده کنه درصد هم بالای 80 درصد ... کسی که از یکی دو نفر حد اقل رد شده رد شدن از تو آسونه ... برو....
گفتم نه باورش می کنم کمکش می کنم قرار نیست که عاشقش شم... اما حالش خیلی خراب بود ... تمام انرژیمو می خواست ... با احتیاط ... نباید محبتام فیک می بود .. پس باید از دلم مایه میذاشتم ... ولی خوب ممکن بود فکر و خیال برش داره ... پس جوری رفتار کردم که مثلا اهمیتش در حد یه خواهر یه دوست که جنسیتش مهم نی ...
اما اون فقد نبودن رو می خواست
چون باور نداشت خودشو ...
گفتم اشکال نداره من یکم از خوشیم میزنم ولی اون خوش باشه جای خواهرمه ... ( کنار من موندن از مرگ یعنی بد تر بود ؟ ازون حال و روزش؟ )
بگم از جونم از زندگیم مایه گذاشتم دروغ نیس ..
کم کم از فکر خود کشی درومد و گاهی برا جلب توجه می گفت و منم براش هزار جور دلیل و راه خوش بختی میاوردم که تو خیلیم با ارزشی و خوشبخت به کسیم نیاز نداری
اما برا سعی می کردم با دیگرانیم ارتباط بگیرم که فکر وخیال نکنه ... اما این کافی نبود ... چون اون حالا می خواست منو مال خودش کنه ... چون از دنیا سیربود کسی اونو بی آلایش نمی خواست همه دنبالمنفعت شخصی پیش بودن. خوشکلیش یا زشتیش براشون مهم بود قد و وزن و ... یا چیزای دیگه بگذریم. براش دنیایی که به اون روزش انداخته بود مهم نبود هیچکس مهم نبود خواسته ای نداشت اما خوب محبت منو دوست داشت ... انرژی و وقتی که براش میذاشتم رو می خواست. منم چون باورش داشتم سعی می کردم کمکش کنم. چون فکر می کردم صادقه
۱۰.۹k
۰۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.