عکس از دوسالگی خودم ، از روزهای مردانگیم، حیف ، حیف که نم
عکس از دوسالگی خودم ، از روزهای مردانگیم، حیف ، حیف که نمیشود کودکی را دوباره تجربه کرد، دوباره حس کرد ، زندگی کرد! دلت که میگیرد، غصه که داری ، ترس که هوار میشود روی سرت چاره اش یه پستانک است یا یک جغجغه، عاشق هم میشوی ، عاشق عروسک بچه ای به سن خودت، خوش شانس که باشی از اسباب بازی فروشی سر محل بهترش را برایت میخرند اما تو همان را میخواهی، همان عروسک بچه ی همسایه را، چه وفاداری کودکانه ای در عشق داری، چه معرفت صادقانه ای،با آن پستانک بر گردنت از مردان پر ادعا هم مرد تری، چشمت که به عروسک بچه همسایه می افتد دلت هری میریزد، تو از همان کودکی معنی وفاداری به چشمانت و به قلبت را میفهمی،اصلا از سر لجبازی به ذهنت هم خطور نمیکند که عروسک جدیدت را دو دستی بچسبی تا لج بچه همسایه را درآوری، حتی از روی سادگی به فکر دزدیدن عروسک بچه ی همسایه هم میافتی، و هرچه بزرگتر میشوی مرد میشوی و مردانه رفتار نمیکنی، بزرگ که میشوی به صخره بخوری خودت صخره میشوی، به دیوار میخوری و دیوار میشوی اما نه برای تکیه ی دیگران، برای فاصله انداختن، به ناله که میرسی فریاد میزنی و به رنگین کمان عشق که میرسی بجای تماشای زیباییش هزار رنگ میشوی ، ترک برمیداری و همه چیز را میشکنی...
قلبت را هزار تکه میکنی و در هر تکه شکلی از خود میبینی، به جز صداقت و پستانک بر گردن و مردانگیت، لج میکنی ، باخودت ، با حس درونت ، با عروسک بچه همسایه و خراب کردن میشود جزئی از سرنوشتت...
دلم کودکی میخواد ، جغجغه ، عروسک بچه همسایه ...
اما افسوس که دنیا واقعی تر از کودکی های من است...
«وحید.م»
قلبت را هزار تکه میکنی و در هر تکه شکلی از خود میبینی، به جز صداقت و پستانک بر گردن و مردانگیت، لج میکنی ، باخودت ، با حس درونت ، با عروسک بچه همسایه و خراب کردن میشود جزئی از سرنوشتت...
دلم کودکی میخواد ، جغجغه ، عروسک بچه همسایه ...
اما افسوس که دنیا واقعی تر از کودکی های من است...
«وحید.م»
۶.۲k
۰۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.