مصاحبه شان پن با چارلز بوکفسکی
مصاحبه شان پن با چارلز بوکفسکی
( درباره تنهایی و دلتنگی )
تنها نبودهام هیچوقت. بارها اتفاق افتاده که در یک اتاق باشم و به فکر خودکشی بیافتم. افسرده بودم، دربوداغان، طوری که به وصف در نیاید، ولی هیچوقت به فکرم خطور نکرده که یکی بتواند از در اتاق وارد شود و مرا از آن حالت عذابآور نجات دهد. یا آن که حالم با حضور عدهای بهتر شود. به عبارت دیگر، تنهایی برای من سر سوزنی عذابآور نیست چون آن میل مهیب انزواطلبی همیشه با من بوده است. در وسط یک مهمانی و یا در استادیومی مالامال از جمعیت که برای چیزی هورا میکشند، ممکن است احساس تنهایی به سراغم بیاید. جمله ای را از "ایپسن" نقل قول میکنم: " قویترین مردان، تنهاترین آنان هستند." هیچوقت پیش خودم فکر نکردهام که، "خب، دختری زیبا و بلوند اینجا میآید و با من هم صحبت میشود تا سر حال بیایم." نه، این کارها هیچ کمکی نخواهد کرد. بعضی از مردم را که میشناسید. میآیند و میگویند،" محشره رفیق. امشب شنبه شبه. میخواهی چه کارکنی ؟ همین طور بگیری آن جا بشینی؟" البته که میخواهم. بیرون که خبری نیست جز حماقت. این مواقع فقط احمقها بیرون میزنند تا باهم قاطی شوند. بگذار توی حماقت خودشان بلولند. یک بار هم نشده که میل بیرون زدن در شب مرا آزار داده باشد. خودم را در گوشهای از کافههای پنهان کردهام تا مجبور نباشم این کار را در میان خیل آدمها در کارخانهها انجام دهم. فقط همین. از میلیونها آدم عذر میخواهم ولی من اصلاً تنها نبودهام. خودم را دوست دارم و بهترین حالت سرگرمکننده را هم پیداکرده ام.
چارلز_بوکفسکی / کتاب: شاعری با یک پرنده آبی ، ترجمه: مجتبی ویسی / نشر ثالث
( درباره تنهایی و دلتنگی )
تنها نبودهام هیچوقت. بارها اتفاق افتاده که در یک اتاق باشم و به فکر خودکشی بیافتم. افسرده بودم، دربوداغان، طوری که به وصف در نیاید، ولی هیچوقت به فکرم خطور نکرده که یکی بتواند از در اتاق وارد شود و مرا از آن حالت عذابآور نجات دهد. یا آن که حالم با حضور عدهای بهتر شود. به عبارت دیگر، تنهایی برای من سر سوزنی عذابآور نیست چون آن میل مهیب انزواطلبی همیشه با من بوده است. در وسط یک مهمانی و یا در استادیومی مالامال از جمعیت که برای چیزی هورا میکشند، ممکن است احساس تنهایی به سراغم بیاید. جمله ای را از "ایپسن" نقل قول میکنم: " قویترین مردان، تنهاترین آنان هستند." هیچوقت پیش خودم فکر نکردهام که، "خب، دختری زیبا و بلوند اینجا میآید و با من هم صحبت میشود تا سر حال بیایم." نه، این کارها هیچ کمکی نخواهد کرد. بعضی از مردم را که میشناسید. میآیند و میگویند،" محشره رفیق. امشب شنبه شبه. میخواهی چه کارکنی ؟ همین طور بگیری آن جا بشینی؟" البته که میخواهم. بیرون که خبری نیست جز حماقت. این مواقع فقط احمقها بیرون میزنند تا باهم قاطی شوند. بگذار توی حماقت خودشان بلولند. یک بار هم نشده که میل بیرون زدن در شب مرا آزار داده باشد. خودم را در گوشهای از کافههای پنهان کردهام تا مجبور نباشم این کار را در میان خیل آدمها در کارخانهها انجام دهم. فقط همین. از میلیونها آدم عذر میخواهم ولی من اصلاً تنها نبودهام. خودم را دوست دارم و بهترین حالت سرگرمکننده را هم پیداکرده ام.
چارلز_بوکفسکی / کتاب: شاعری با یک پرنده آبی ، ترجمه: مجتبی ویسی / نشر ثالث
۲.۲k
۰۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.