*راز دل*
*راز دل*
کیهان:
دسته گل گذاشتم رو تِل خاک وگفتم : مهران می تونی بری
مهران رفت گل ها رو پر پر کردم
- می بینی نازنین هیشکی نیومده حتا ازت خداحافظی کنه ببین بخاطر چی خودتو جونیتو نابود کردی
- کیهان ...
برگشتم نگاش کردم وگفتم : اینجا چیکار می کنی
نشست وگفت: کی مرده
- دو روز پیش
سری تکون داد وگفت : جواب خوبی که اینجوری داده بشه حق آدم های مثل ماست اینجوری بمیریم
بلند شدم ونگاش کردم وگفتم: من فراموش کردم کیارش تو هم اگه می خوای زندگیت آروم باشه فراموش کن
کیارش : تو یکی رو داری که آرومت کنه
- تو نداری
کیارش : نه
- مبارک باشه زن عمو گفت داری بابا میشی
پوزخندی زد وگفت : اره
- مجبور نبودی که حالا از بابا شدنت پشیمون بشی
کیارش : دوسش دارم ولی می دونم تو رودوست داره
اخم کردم وازش فاصله گرفتم رفتم طرف ماشینم
- کیهان
برگشتم نگاش کردم
کیارش : پیشاپیش عروسیت مبارک
- دعوتی خوشحال میشم بیای
متعجب نگام کرد
لبخند زدم وزدم به شونه اش سوار ماشینم شدم باید می رفتم دنبال ماه وش بریم لباس عروس ببینه منم کت وشلوار بگیرم رفتم خونه لباس عوض کردم وبعدم رفتم دنبال ماه وشم که خونه ای پویا بود با دیدنم
ذوق کرد ونشست
- خوبی عروس خانم ؟
ماه وش : الان بهتر شدم
بهش لبخند زدم خنده ای رو لباش دلبرانه بود
- جووووونم
ماه وش : چرا یه زنگ نزدی نمیگی نگران میشم
- نمی تونی تصور کنی چقدر خسته شدم در عوض تا اخر هفته خونه ام
ماه وش : نمی خوای ما رو برگردونی خونه ؟!
- چرا عزیزم امشب می ریم الان می ریم خرید لباس تو ومن تو چیکار کردی ؟!
- با مستانه رفتم آریشگاه ونوبت زدم من که کار خاصی نداشتم
- یعنی خرید لباس عروسی اخرین کاره
ماه وش : اره
کیهان : خوبه همین اصل کاریه
ماه وش : تا ببینم سلیقه امون چی میشه
- چطور؟!
ماه وش : الان میگی یه لباس بردار که یکمم ظریف کاری نداشته باشه
خندیدم وگفتم : نه عزیزم هر چی دوست داری انتخواب کن ولی من پیشنهاد میدم لباسی که مامان میگه رو بپوشی
ماه وش : مامانت کی میاد ؟!
- فردا قبل از ظهر خونه ان
ماه وش : پس چرا میگی بریم لباس عروس بخرم
کیهان : گفتم شاید دلت بخواد ویه لباس به سلیقه خودت بخری
ماه وش : نه دیگه مامانت گرفته
پس همون لباس رومی پوشم
بهش لبخند زدم چه جالب بود برای هیچی مخالفت نمی کرد
کیهان:
دسته گل گذاشتم رو تِل خاک وگفتم : مهران می تونی بری
مهران رفت گل ها رو پر پر کردم
- می بینی نازنین هیشکی نیومده حتا ازت خداحافظی کنه ببین بخاطر چی خودتو جونیتو نابود کردی
- کیهان ...
برگشتم نگاش کردم وگفتم : اینجا چیکار می کنی
نشست وگفت: کی مرده
- دو روز پیش
سری تکون داد وگفت : جواب خوبی که اینجوری داده بشه حق آدم های مثل ماست اینجوری بمیریم
بلند شدم ونگاش کردم وگفتم: من فراموش کردم کیارش تو هم اگه می خوای زندگیت آروم باشه فراموش کن
کیارش : تو یکی رو داری که آرومت کنه
- تو نداری
کیارش : نه
- مبارک باشه زن عمو گفت داری بابا میشی
پوزخندی زد وگفت : اره
- مجبور نبودی که حالا از بابا شدنت پشیمون بشی
کیارش : دوسش دارم ولی می دونم تو رودوست داره
اخم کردم وازش فاصله گرفتم رفتم طرف ماشینم
- کیهان
برگشتم نگاش کردم
کیارش : پیشاپیش عروسیت مبارک
- دعوتی خوشحال میشم بیای
متعجب نگام کرد
لبخند زدم وزدم به شونه اش سوار ماشینم شدم باید می رفتم دنبال ماه وش بریم لباس عروس ببینه منم کت وشلوار بگیرم رفتم خونه لباس عوض کردم وبعدم رفتم دنبال ماه وشم که خونه ای پویا بود با دیدنم
ذوق کرد ونشست
- خوبی عروس خانم ؟
ماه وش : الان بهتر شدم
بهش لبخند زدم خنده ای رو لباش دلبرانه بود
- جووووونم
ماه وش : چرا یه زنگ نزدی نمیگی نگران میشم
- نمی تونی تصور کنی چقدر خسته شدم در عوض تا اخر هفته خونه ام
ماه وش : نمی خوای ما رو برگردونی خونه ؟!
- چرا عزیزم امشب می ریم الان می ریم خرید لباس تو ومن تو چیکار کردی ؟!
- با مستانه رفتم آریشگاه ونوبت زدم من که کار خاصی نداشتم
- یعنی خرید لباس عروسی اخرین کاره
ماه وش : اره
کیهان : خوبه همین اصل کاریه
ماه وش : تا ببینم سلیقه امون چی میشه
- چطور؟!
ماه وش : الان میگی یه لباس بردار که یکمم ظریف کاری نداشته باشه
خندیدم وگفتم : نه عزیزم هر چی دوست داری انتخواب کن ولی من پیشنهاد میدم لباسی که مامان میگه رو بپوشی
ماه وش : مامانت کی میاد ؟!
- فردا قبل از ظهر خونه ان
ماه وش : پس چرا میگی بریم لباس عروس بخرم
کیهان : گفتم شاید دلت بخواد ویه لباس به سلیقه خودت بخری
ماه وش : نه دیگه مامانت گرفته
پس همون لباس رومی پوشم
بهش لبخند زدم چه جالب بود برای هیچی مخالفت نمی کرد
۱۷.۵k
۲۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.