شعر عاشقی
#شعر_عاشقی
پارت١١
احسان رو مبل نشسته بود سرش تو گوشی بود ایستاده بودم روبه روش
با بغض گفتم
+اقا احسان....
سرشو از گوشی اورد بیرون و گفتم
-بله؟
+خواستم بگم ....مرسی ....خیلی مردی...درست زمانی ک همه ولمون کردن و فکر میکردم خیلی تنهام شما .....
دیگ بغضم شکسته شد سریع رومو کردم اون طرف و پشتمو کردم ب احسان ..
احسان بلند شد و اومد رو ب روم سرم پایین بود
-سرتو بیار بالا
سرمو بالا اوردم
-بهت نمیومد زود جا بزنی
+من جا نزدم ....... چرا جا زدم اون از بابام اونم از محمد
-منم مثل توام خودت دیدی ک ...
+دارم نابود میشم
-ن نمیشی
+تو دلم هزار جور غمه
-بیخیالش شو مگه نگفتم ک مامانت نمیتونه تنهایی از پسش بر بیاد
ی لبخند زد ک باعث میشد امیدوار بشم ادامه داد
- مامانت ک کارتن اورد میبرمش خونه جدیدتون میزارمش اونجا پیش مامانم میام کمکتون میکنم وسایلو جمع کنیم ی کامیون میگیریم برای وسایلتون
+ما وسایلمون چهارتا چمدونو گیتار ویالن منه و یکی دوتا کارتن کوچیکه تمام وسایل واسه دولته
-واقعا!؟
+اره امروز باید کلیدشم تحویل بدیم قبل اینک بیان خودشون بگن
-در هر صورت میام کمکتون ک بزاریم تو ماشین
+ممنونم
-ی چیزی بگم
+بگید
-شما قبل این ماجرا خیلی ب نظر مغرور و لجباز بودین ولی الان انگار مظلوم شدین
+اره فکر میکردم ک چون بابام ی کاره ایه میتونم ب همه امر و نهی کنم ولی الان فهمیدم ک من خودم هیچی نبودم فقط ب بابام مینازیدم حس میکنم شبیه عقابی بودم ک حالا بالش شکسته طول میکشه تا عادت کنم
-میگذره همه اینامیگذره سرمو انداختم پایین و اشک ریختم
-میشه گریه نکنین
سرمو اوردم بالا اشکمو پاک کردم ی لبخند الکی زدم
اونم جواب لبخندمو داد
گوشیش زنگ خورد و رفت ی گوشه
روی مبل نشسته ام چند دقیقه بعد
ادامه در پارت١٢ #maryam
پارت١١
احسان رو مبل نشسته بود سرش تو گوشی بود ایستاده بودم روبه روش
با بغض گفتم
+اقا احسان....
سرشو از گوشی اورد بیرون و گفتم
-بله؟
+خواستم بگم ....مرسی ....خیلی مردی...درست زمانی ک همه ولمون کردن و فکر میکردم خیلی تنهام شما .....
دیگ بغضم شکسته شد سریع رومو کردم اون طرف و پشتمو کردم ب احسان ..
احسان بلند شد و اومد رو ب روم سرم پایین بود
-سرتو بیار بالا
سرمو بالا اوردم
-بهت نمیومد زود جا بزنی
+من جا نزدم ....... چرا جا زدم اون از بابام اونم از محمد
-منم مثل توام خودت دیدی ک ...
+دارم نابود میشم
-ن نمیشی
+تو دلم هزار جور غمه
-بیخیالش شو مگه نگفتم ک مامانت نمیتونه تنهایی از پسش بر بیاد
ی لبخند زد ک باعث میشد امیدوار بشم ادامه داد
- مامانت ک کارتن اورد میبرمش خونه جدیدتون میزارمش اونجا پیش مامانم میام کمکتون میکنم وسایلو جمع کنیم ی کامیون میگیریم برای وسایلتون
+ما وسایلمون چهارتا چمدونو گیتار ویالن منه و یکی دوتا کارتن کوچیکه تمام وسایل واسه دولته
-واقعا!؟
+اره امروز باید کلیدشم تحویل بدیم قبل اینک بیان خودشون بگن
-در هر صورت میام کمکتون ک بزاریم تو ماشین
+ممنونم
-ی چیزی بگم
+بگید
-شما قبل این ماجرا خیلی ب نظر مغرور و لجباز بودین ولی الان انگار مظلوم شدین
+اره فکر میکردم ک چون بابام ی کاره ایه میتونم ب همه امر و نهی کنم ولی الان فهمیدم ک من خودم هیچی نبودم فقط ب بابام مینازیدم حس میکنم شبیه عقابی بودم ک حالا بالش شکسته طول میکشه تا عادت کنم
-میگذره همه اینامیگذره سرمو انداختم پایین و اشک ریختم
-میشه گریه نکنین
سرمو اوردم بالا اشکمو پاک کردم ی لبخند الکی زدم
اونم جواب لبخندمو داد
گوشیش زنگ خورد و رفت ی گوشه
روی مبل نشسته ام چند دقیقه بعد
ادامه در پارت١٢ #maryam
۱۵.۶k
۲۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.