پارت ۹۴ ☆
پارت ۹۴ ☆
با نگاهم دنبال رها میگشتم که پیداش کردم دوییدم سمتش و محکم بغلش کردم .........
رها:آخ آروم تر اشتباه داری میکنی من پرهام نیستم اینقدر محکم بغلم میکنی !!!!!!!
اخم کردم و از بغلم بیرون کردم و گفتم :بیشعور من فقط تورو اینقدر محکم بغل میکنم
رها :پس معلوم شد پرهامم بغل کردی !!!!!!!
-بر دهن لقم لعنت اره دوست شدیم
رها :مبارکه باید شیرینی بدی
-چشم شیرینم میدم بیا بریم
رها :حالا این پرهام جان بیتا ما کجاس ؟
-یه جای خوب واست تعریف میکنم .........
با زنگ آیفون منو رها پریدیم تا زودتر درو باز کنیم .......
رها از من زودتر رسید .....
-کیه ؟!!
رها :پرهامه
-خب بگو بیاد.......
درو که باز کردم پرهام یهو پرید سمتم و بغلم کرد !!!!!!!!!
پرهام :بیتا عاشقتم !!!!!!
-حالت خوبه چرا اینکار میکنی !!!!!!!
رها پرید وسط حرفم :میبینم که کلا فاصله ها رو از بین بردین !!!!!!!
پرهام که تازه متوجه رها شده بود دستاشو از دورم باز کرد .........
پرهام :عه سلام چه عجب ما شمارو دیدیم !!!!!!
رها :کم سعادتی من بوده حالا چی شده اینقدر ذوق کردی ؟؟!!!!!!!
پرهام :خودمم باورم نمیشه شاهین سهیلی همون که پیشنهاد کاری داد قبول کرده و یه همکار جدیدم پیدا کردم که اونم با همین پیشنهاد دعوت شده
-خب تعریف کن چی شد ؟
پرهام :خب تست و اینا و چند تا سوال هفته دیگه باید با همکاری که قراره باهم باشیم آشنا شم و دیگه کارم شرو میشه
رها:تو چند وقت که نبودم خیلی چیزا عوض شده !!!!شما دوتا قبلا خیلی باهم سرد بودین الان میبینم رفیق شدین اونم چه جور !
-خب وقت نشد کامل برات تعریف کنم ولی در همین حد بدون دوستیم
رها:فضولی نباشه همکار جدیدت کیع
پرهام :رادین آزاد مهر
رها :فامیلش آشنا به سلامتی
پرهام :خب من که اینجا همه چیو گفتم من برم به مامان و اون دوتا زلزله بگم
-عه خب برو هر خبری شد به منم بگو
پرهام :با شه خدافظ
با رفتن پرهام رها افتاد رو خط فضولی .........
برگرفته از رمان گره #ماکانی
با نگاهم دنبال رها میگشتم که پیداش کردم دوییدم سمتش و محکم بغلش کردم .........
رها:آخ آروم تر اشتباه داری میکنی من پرهام نیستم اینقدر محکم بغلم میکنی !!!!!!!
اخم کردم و از بغلم بیرون کردم و گفتم :بیشعور من فقط تورو اینقدر محکم بغل میکنم
رها :پس معلوم شد پرهامم بغل کردی !!!!!!!
-بر دهن لقم لعنت اره دوست شدیم
رها :مبارکه باید شیرینی بدی
-چشم شیرینم میدم بیا بریم
رها :حالا این پرهام جان بیتا ما کجاس ؟
-یه جای خوب واست تعریف میکنم .........
با زنگ آیفون منو رها پریدیم تا زودتر درو باز کنیم .......
رها از من زودتر رسید .....
-کیه ؟!!
رها :پرهامه
-خب بگو بیاد.......
درو که باز کردم پرهام یهو پرید سمتم و بغلم کرد !!!!!!!!!
پرهام :بیتا عاشقتم !!!!!!
-حالت خوبه چرا اینکار میکنی !!!!!!!
رها پرید وسط حرفم :میبینم که کلا فاصله ها رو از بین بردین !!!!!!!
پرهام که تازه متوجه رها شده بود دستاشو از دورم باز کرد .........
پرهام :عه سلام چه عجب ما شمارو دیدیم !!!!!!
رها :کم سعادتی من بوده حالا چی شده اینقدر ذوق کردی ؟؟!!!!!!!
پرهام :خودمم باورم نمیشه شاهین سهیلی همون که پیشنهاد کاری داد قبول کرده و یه همکار جدیدم پیدا کردم که اونم با همین پیشنهاد دعوت شده
-خب تعریف کن چی شد ؟
پرهام :خب تست و اینا و چند تا سوال هفته دیگه باید با همکاری که قراره باهم باشیم آشنا شم و دیگه کارم شرو میشه
رها:تو چند وقت که نبودم خیلی چیزا عوض شده !!!!شما دوتا قبلا خیلی باهم سرد بودین الان میبینم رفیق شدین اونم چه جور !
-خب وقت نشد کامل برات تعریف کنم ولی در همین حد بدون دوستیم
رها:فضولی نباشه همکار جدیدت کیع
پرهام :رادین آزاد مهر
رها :فامیلش آشنا به سلامتی
پرهام :خب من که اینجا همه چیو گفتم من برم به مامان و اون دوتا زلزله بگم
-عه خب برو هر خبری شد به منم بگو
پرهام :با شه خدافظ
با رفتن پرهام رها افتاد رو خط فضولی .........
برگرفته از رمان گره #ماکانی
۱۰.۸k
۲۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.