چه شب بدی ست امشب، که ستاره سو ندارد
چه شب بدی ست امشب، که ستاره سو ندارد
گل کاغذیاست شب بو، که بهار و بو ندارد
چه شده ست ماه ما را، که خلاف آن شب، امشب
ز جمال و جلوه افتاده و رنگ بو ندارد؟
دل من اگر تو جامش، ندهی ز مهر، چاره
به جز آن که سنگ کوبد، به سر سبو ندارد
به کسی که با تو هر شب، همه شوق گفت و گو بود
چه رسیده ست کامشب، سر گفت و گو ندارد
چه نوازد و چه سازد، به جز از نوای گریه
نی خستهای که جز بغض تو در گلو ندارد
ره زندگی نشان ده، به کسی که مرده در من
که حیات بیتو راهی، به حریم او ندارد
ز تمام بودنیها، تو همین از آن من باش
که به غیر با تو بودن، دلم آرزو ندارد
گل کاغذیاست شب بو، که بهار و بو ندارد
چه شده ست ماه ما را، که خلاف آن شب، امشب
ز جمال و جلوه افتاده و رنگ بو ندارد؟
دل من اگر تو جامش، ندهی ز مهر، چاره
به جز آن که سنگ کوبد، به سر سبو ندارد
به کسی که با تو هر شب، همه شوق گفت و گو بود
چه رسیده ست کامشب، سر گفت و گو ندارد
چه نوازد و چه سازد، به جز از نوای گریه
نی خستهای که جز بغض تو در گلو ندارد
ره زندگی نشان ده، به کسی که مرده در من
که حیات بیتو راهی، به حریم او ندارد
ز تمام بودنیها، تو همین از آن من باش
که به غیر با تو بودن، دلم آرزو ندارد
۳.۴k
۲۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.