پارت چهل و نهم
پارت چهل و نهم
رمان دیدن دوباره ی تو
رفتم پایین......
ایوللللللل........قربون مامان گاوه ی خودم برم....
زرشک پلو با مرغ ......
وایییی... که من میمیرم واسه این غذا از بس خوشمزه... بود... با ولع شروع کردم به خوردن.....
دیگه کل میز رو دروع کرده بودم ..... و چیزی رو میز نمونده بود خواستم پاشم که سینا گفت.......
سینا _ اجی جون.... خفه نشدی از بس خوردی ....... بیا تعارف نکن مال منم بخور.........
نمیدونم چی شد که یهو حجوم بردم سمت غذای سینا و برشداشتم و تا ته خوردمش ........
سینا دوباره گفت ......
سینا _ نترکی...... من نمیدونم..... تو انقدر میخوری کجات میره .... ها....
به علامت نمیدونم سرم رو تکن دادم و رفتم..... تو اتاقم ... و گرفتم خوابیدم.......
#دو ماه بعد
اوفف.....
پس اینا کجا موندن......
قرار بود امروز با بچه ها بریم شهر بازی.....
قرار بود شروین و اشکان هم بیان...... وای که من چقدر دلم واسه این شروینه تنگ شده.....
اخه خیلی وقت بود ندیده بودمش.....
یه تیپ عالی و خیلی خوب زدم...... باورم نمی شد که قراره بعد از دوماه ببینمش......
داشتم با خودم فکر می کردم که زانتیای شروین رو از دور دیدم.......
#شروین
امروز بچه ها برنامه ریخته بودن که باهم بریم شهر بازی ... اولش نمی خواستم برم..... ولی وقتی از اشکان شنیدم که ستاره هم میاد....
با کله قبول .... کردم ......
یه تیپ خفن زدم و موهام هم ژل زدم... و زدمش بالا..... عطر خوش بوم رو هم روی خودم خالی کردم .....
و کلید به دست رفتم پایین .....
سوار ماشین شدم....
اول رفتم دنبال اشکان ... بعد هم عسل.......
اشکان تا عسل رو دید گل از گلش شکفت و چشماش برق زد ... میدونستم اشکان نصبت به عسل حس داره... برا همین کمتر اذیتش می کردم.....
داشتیم به خونه ی ستاره اینا نزدیک می شدیم .....
برای دیدنش تاقت نداشتم جوری که اشوان هم فهمیده بود و هی ازم می خندید.....
بالاخره رسیدیم.....
ستاره منتظر ما وایساده بود..... دم در ..... تا دیدمش چشمام برق زد..... چقدر خوشگل شده بود.........
دلم میخواست همون جا داد بزنم ستاره دوست دارم...
ولی من هنوز به حسم متمعا نبودم برا همین تا وقتی متمعا نشدم نباید بگم........
ستاره سوار شد....
آینه ی ماشین رو جوری تنظیم کردم که بتونم ببینمش....
توی راه اصلا حواسم به رانندگی نبود......
چند بار نزدیک بود تصادف کنیم که خدا رو شکر به خیر گذشت.....
ماه دیگه باید میرفتم تست رانندگی میدادم تا بتونم گواهینامم رو بگیرم.......
رسیدیم مجتمع......
بهبهان شهر بازی نداشت .... فقط یه مجتمع داشت که توی طبقه ی آخرش یه شهر بازی بود .... ولی شهر بازیه همه چیز داشت........
وقتی رسیدیم همه ی بچه ها منتظرمون بودن.....
همه کامنت لطفا...😊 😊 😍
رمان دیدن دوباره ی تو
رفتم پایین......
ایوللللللل........قربون مامان گاوه ی خودم برم....
زرشک پلو با مرغ ......
وایییی... که من میمیرم واسه این غذا از بس خوشمزه... بود... با ولع شروع کردم به خوردن.....
دیگه کل میز رو دروع کرده بودم ..... و چیزی رو میز نمونده بود خواستم پاشم که سینا گفت.......
سینا _ اجی جون.... خفه نشدی از بس خوردی ....... بیا تعارف نکن مال منم بخور.........
نمیدونم چی شد که یهو حجوم بردم سمت غذای سینا و برشداشتم و تا ته خوردمش ........
سینا دوباره گفت ......
سینا _ نترکی...... من نمیدونم..... تو انقدر میخوری کجات میره .... ها....
به علامت نمیدونم سرم رو تکن دادم و رفتم..... تو اتاقم ... و گرفتم خوابیدم.......
#دو ماه بعد
اوفف.....
پس اینا کجا موندن......
قرار بود امروز با بچه ها بریم شهر بازی.....
قرار بود شروین و اشکان هم بیان...... وای که من چقدر دلم واسه این شروینه تنگ شده.....
اخه خیلی وقت بود ندیده بودمش.....
یه تیپ عالی و خیلی خوب زدم...... باورم نمی شد که قراره بعد از دوماه ببینمش......
داشتم با خودم فکر می کردم که زانتیای شروین رو از دور دیدم.......
#شروین
امروز بچه ها برنامه ریخته بودن که باهم بریم شهر بازی ... اولش نمی خواستم برم..... ولی وقتی از اشکان شنیدم که ستاره هم میاد....
با کله قبول .... کردم ......
یه تیپ خفن زدم و موهام هم ژل زدم... و زدمش بالا..... عطر خوش بوم رو هم روی خودم خالی کردم .....
و کلید به دست رفتم پایین .....
سوار ماشین شدم....
اول رفتم دنبال اشکان ... بعد هم عسل.......
اشکان تا عسل رو دید گل از گلش شکفت و چشماش برق زد ... میدونستم اشکان نصبت به عسل حس داره... برا همین کمتر اذیتش می کردم.....
داشتیم به خونه ی ستاره اینا نزدیک می شدیم .....
برای دیدنش تاقت نداشتم جوری که اشوان هم فهمیده بود و هی ازم می خندید.....
بالاخره رسیدیم.....
ستاره منتظر ما وایساده بود..... دم در ..... تا دیدمش چشمام برق زد..... چقدر خوشگل شده بود.........
دلم میخواست همون جا داد بزنم ستاره دوست دارم...
ولی من هنوز به حسم متمعا نبودم برا همین تا وقتی متمعا نشدم نباید بگم........
ستاره سوار شد....
آینه ی ماشین رو جوری تنظیم کردم که بتونم ببینمش....
توی راه اصلا حواسم به رانندگی نبود......
چند بار نزدیک بود تصادف کنیم که خدا رو شکر به خیر گذشت.....
ماه دیگه باید میرفتم تست رانندگی میدادم تا بتونم گواهینامم رو بگیرم.......
رسیدیم مجتمع......
بهبهان شهر بازی نداشت .... فقط یه مجتمع داشت که توی طبقه ی آخرش یه شهر بازی بود .... ولی شهر بازیه همه چیز داشت........
وقتی رسیدیم همه ی بچه ها منتظرمون بودن.....
همه کامنت لطفا...😊 😊 😍
۳.۲k
۱۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.