اتو را به برق زدم و مشغول اتو زدن شدم تمام حواسم جمع بود
اتو را به برق زدم و مشغول اتو زدن شدم تمام حواسم جمع بود که بلایی سر مانتوی نازنینم نیاید تلویزیون روشن بود فکر کنم سریال نشان میداد صدایِ زیبای دخترانه ای اسم تو را زمزمه کرد،یک اسم کافی بود تا همه چیزرا فراموش کنم و کنار تو پیدایم شود،در خیالاتم لبخندت را تداعی کردم یاد آور دلتنگی هایم شدم بی قراری ها و نا آرامی هایش،بهانه ها و دیوانگی هایش،یادم آمد تو از همه جا بیخبری و اصلا نمیدانی دختری با نام من اینجا نشسته و مشغول زیستن با نام توست ، رنج دلتنگی را به جان میخرد برای یک لحظه دیدنت حتی از دور،درد دوری را تحمل میکند با تصور چشمانت حتی در رویا ،به این فکر کردم که تو چند فرسخ آن طرفتر با خیالی راحت به زندگیت میرسی و من اینجا شش دانگ خیالم پیش توست ،کاش از آنچه در دلم میگذرد خبر داشتی با گفتن این جمله یاد عهدی که بستم افتادم و بغضی به وسعت جهان در سینه نهادم "تو نباید....."
به مانتو نگاهی انداختم،بیشتر از قبل دوستش دارم دستی روی رد سوختگی کشیدم "از این پس تو هم یاد آور او هستی...."
هرچه اینجاست مرا یاد تو می اندازد...
به مانتو نگاهی انداختم،بیشتر از قبل دوستش دارم دستی روی رد سوختگی کشیدم "از این پس تو هم یاد آور او هستی...."
هرچه اینجاست مرا یاد تو می اندازد...
۱.۷k
۱۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.