پارت دویست و سی و سه...
#پارت دویست و سی و سه...
#جانان..
دکتر اومد و معاینه کرد و پرستار هم سرم رو از دستم گرفت...
با کمک کارین پاشدم و رفتیم سمت اتاق کارن...
دل تو دلم نبود واسه دیدنش...
احساس میکردم همه الان صدای قلبم رو میشنون...
قلبم رو هزار میزاد شایدم بیشتر...
به کارین گفتم که اول اون بره من پشت سرش میرم تو...
باشه ای گفت درو باز کرد منم پشتش سنگر گرفتم...
کارین: سلام داداش گلم ...چطوری ..
کارن: ولم کن کارین بیا این تیام هم وردار ببر اونی که باید ببینمش نیست چه فایده داره بودن شما...
کارین: خیلی ممنون واقعا ...بیرون نمیای زیر پتو دیگه...
کارن: نوچ تا دکتر اجازه نده برم جانانو ببینم نمیام بیرون...
کارین : قول نده نیای بیرون ...ما قرار واسه خودمون اینجا خوش بگذرونیم...
کارن: به من چه...
از پشتش اومدم بیرون تیام خوشحال اومد سمتمو گفت:
خوشحالم میبینمت ...چطوری حالا...
من: والا خوبم ...ولی دیدن یکی اومد بودم که رفته زیر پتو بیرون نمیاد...
کارن با شنیدن صدام مثل برق گرفته ها اومد از زیر پتو بیرون ...
اول خوشحال شدو اسمم رو صدا زد..
اومدم برم پیشش که ..
وقتی چشمش به شکمم خورد رفت تو بهت...
سه تایی با دیدن قیافش زدیم زیر خنده ...
کارن: جانان تو حامله ای...
من: بله ...تازه دو قلو...
کارن: .....از...از کی ....
کارین: احمق جان از جناب ...
کارن : چطوری ....
تیام :الان بدبخت شرح بده اتفاقات بینتون رو...
مثل گوجه قرمز شدم که کارن با شوق پاشد اومد سمتم و تو بغل گرفتم و شروع کرد دور دادنم ...
از ته دل میخندید...
از خندش ما هم شروع کردیم به خندیدن...گذلشتم پایبن و تو بغل گرفتم: دلم واست خیلی تنگ شده بود جوجه رنگی من...
تو بغلش شروع کردم عطر تنش رو بو کشیدن ...
الان میفهمیدم که چقدر دل تنگ این اغوشم...
سرم رو بالا اوردم و زل زدم ببه چشماش و گفتم : منم خیلی دلم تنگ این اقای قطبیم بود...
کارن بوسه ای به پیشونیم زد تو حس بودیم که...
تیام: اهمم اهممم...ببخشید داداش مزاحم شدما...ولی میگم نظرتون چیه بقیش باشه واسه خونه....
سرخ شدم باز که کارن محکم تر بغل گرفتم و گفت..
کارن: خیلی نظر خوبیه اقای مزاحم...
سه تایی خندید که در اتاق باز شدو کامین و ترانه اومدن تو...
کارین: دیر اومدین یه فیلم جالب البته با صحنه رو از دست دادین..
کامین: به خشکی شانس ...حالا نمیشد یه خورده دیر تر میرسیدین به هم ماهم میدیدم...
عمو از در اومد تو و یکی زد پس گردن کامین و گفت:
خوب شد ندیدی ...نه که بچه ای واست خوب نیست...
کامین: من بچه ام عمو ...خیر سرم بابا چند وفته دیگه بچه خودم دنیا میاد...
عمو : چه ربطی داره من از نظر عقلی مییگم ....
هممون از قیافه حرصی کامین خندیدم ...
#جانان..
دکتر اومد و معاینه کرد و پرستار هم سرم رو از دستم گرفت...
با کمک کارین پاشدم و رفتیم سمت اتاق کارن...
دل تو دلم نبود واسه دیدنش...
احساس میکردم همه الان صدای قلبم رو میشنون...
قلبم رو هزار میزاد شایدم بیشتر...
به کارین گفتم که اول اون بره من پشت سرش میرم تو...
باشه ای گفت درو باز کرد منم پشتش سنگر گرفتم...
کارین: سلام داداش گلم ...چطوری ..
کارن: ولم کن کارین بیا این تیام هم وردار ببر اونی که باید ببینمش نیست چه فایده داره بودن شما...
کارین: خیلی ممنون واقعا ...بیرون نمیای زیر پتو دیگه...
کارن: نوچ تا دکتر اجازه نده برم جانانو ببینم نمیام بیرون...
کارین : قول نده نیای بیرون ...ما قرار واسه خودمون اینجا خوش بگذرونیم...
کارن: به من چه...
از پشتش اومدم بیرون تیام خوشحال اومد سمتمو گفت:
خوشحالم میبینمت ...چطوری حالا...
من: والا خوبم ...ولی دیدن یکی اومد بودم که رفته زیر پتو بیرون نمیاد...
کارن با شنیدن صدام مثل برق گرفته ها اومد از زیر پتو بیرون ...
اول خوشحال شدو اسمم رو صدا زد..
اومدم برم پیشش که ..
وقتی چشمش به شکمم خورد رفت تو بهت...
سه تایی با دیدن قیافش زدیم زیر خنده ...
کارن: جانان تو حامله ای...
من: بله ...تازه دو قلو...
کارن: .....از...از کی ....
کارین: احمق جان از جناب ...
کارن : چطوری ....
تیام :الان بدبخت شرح بده اتفاقات بینتون رو...
مثل گوجه قرمز شدم که کارن با شوق پاشد اومد سمتم و تو بغل گرفتم و شروع کرد دور دادنم ...
از ته دل میخندید...
از خندش ما هم شروع کردیم به خندیدن...گذلشتم پایبن و تو بغل گرفتم: دلم واست خیلی تنگ شده بود جوجه رنگی من...
تو بغلش شروع کردم عطر تنش رو بو کشیدن ...
الان میفهمیدم که چقدر دل تنگ این اغوشم...
سرم رو بالا اوردم و زل زدم ببه چشماش و گفتم : منم خیلی دلم تنگ این اقای قطبیم بود...
کارن بوسه ای به پیشونیم زد تو حس بودیم که...
تیام: اهمم اهممم...ببخشید داداش مزاحم شدما...ولی میگم نظرتون چیه بقیش باشه واسه خونه....
سرخ شدم باز که کارن محکم تر بغل گرفتم و گفت..
کارن: خیلی نظر خوبیه اقای مزاحم...
سه تایی خندید که در اتاق باز شدو کامین و ترانه اومدن تو...
کارین: دیر اومدین یه فیلم جالب البته با صحنه رو از دست دادین..
کامین: به خشکی شانس ...حالا نمیشد یه خورده دیر تر میرسیدین به هم ماهم میدیدم...
عمو از در اومد تو و یکی زد پس گردن کامین و گفت:
خوب شد ندیدی ...نه که بچه ای واست خوب نیست...
کامین: من بچه ام عمو ...خیر سرم بابا چند وفته دیگه بچه خودم دنیا میاد...
عمو : چه ربطی داره من از نظر عقلی مییگم ....
هممون از قیافه حرصی کامین خندیدم ...
۱۷.۸k
۰۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.