پارت دویست و سی...
#پارت دویست و سی...
#کامین...
جانان خواب بود ...
رفتم پیش کارن..
شروع کردم باهاش حرف زدن...
داداش پاشو...پاشو داداش جانانتو اوردم...
مگه دلت واسش تنگ نشده بود...
اگه بدونی چه بامزه شده ...
شکمش اومده بالا...
راستی داداشی بابا شدنت مبارک...
میدونی دوقلو داری...
پاشو داداشی...پاشو قربون صدقه شون برو...
پاشو جوجه ات رو ببین...
روی تخت افتاده واسه تو...
نتونستم خودم رو کنترل کنم و بلند زدم زیر گریه...
از اتاق اومدم بیرون...
رفتم و ابی به صورتم زدم ...
رفتم سمت اتاق جانان که صدای جیغ شنیدم از اتاقش..
صدای جیغ تکرار شد...
شروع کردم به دوییدن...
به اتاق که رسیدم دیدم تیام وپرستارا سعی دارن جانان رو اروم کنن ولی نمیتونن ...
بلند گریه مکردو میگفت میخوام برم پیش کارنم...
رفتم سمتش و گرفتمش محکم توی بغلم ...
شروع کرد التماس کردن که ببرمش پیش کارن..ولی دکتر گفته بود باید زیر سرم باشه خیلی ضعیف شده و این واسه بچه ها بده...
من: اروم فنچول ...اروم...اگه این طوری کنی نمیبرمت پیش کارنا...اگه میخوای ببرمت باید صبر کنی تا سرمت تموم شه...
واگرنه نمیزاره دکتر ببرمت...حالا قول بده اروم باشی...
سریع گفت قول میدم قول میدم...
اروم شده بود و فقط هق هق میکرد اروم...
..
سخته بشی تکیه گاه وقتی خودت پشتت خالیه.....
داداشم پاشو ...ببین من نمیتونم ....
چطوری ارومشون کنم...
جانان این ور کارین اون ور...
پاشو ترو خدا...
پرستار واسه جانان ارمبخش زد تا بخوابه...
بعد از این که خوابید تیام رو فرستادم خونه پیش کارین و عادل اومده بود فرستادمش پیش کارن...
خودم موندم بالای سر جانان...
#جانان...
از خواب که پاشدم با کلی التماس و گریه کامین بردم پیش کارن...
از پشت شیشه نگاش کردم ...
کارنم ...اقاییم...روی تخت افتاده بود...
اجازه گرفتم و رفتم داخل اتاق...
دستاش رو گرفتم و گفتم ..
سلام اقایی ...
خوبی...
چرا خوابیدی...
پاشو ببین اومدم پیشت....
پاشو ببین با بچه هات اومدم...پاشو قربون صدقم برو...
پاشو ببینم ...اصلا شوخی قشنگی نیست اینجا خوابیدنت...
میخواستی منو بکشونی اینجا که اومدم ...پاشو دیگه ...به خدا دیگه نمیرم...باور کن نمیرم ...به جون خودت قسم از پیشت جم نمیخورم...پاشو بزنم ولی پاشو....
پاشو نامرد بابا شدی...پاشو ببینشون....فیلمشو واست اوردم...
نمیخوای واسشون لباس بخری...
اتاق بچینیم...
به خدا من نمیتونم تنهایی...
پاشو جون من...
صدای گریم که بالا رفت کامین و پرستارا اومدن بردنم بیرون...
پشت شیشه ایستادم و بهش نگاه کردم...
عشق نامرد من ...پاشو تو رو خدا...
خواهش میکنم پاشو...
#کامین...
جانان خواب بود ...
رفتم پیش کارن..
شروع کردم باهاش حرف زدن...
داداش پاشو...پاشو داداش جانانتو اوردم...
مگه دلت واسش تنگ نشده بود...
اگه بدونی چه بامزه شده ...
شکمش اومده بالا...
راستی داداشی بابا شدنت مبارک...
میدونی دوقلو داری...
پاشو داداشی...پاشو قربون صدقه شون برو...
پاشو جوجه ات رو ببین...
روی تخت افتاده واسه تو...
نتونستم خودم رو کنترل کنم و بلند زدم زیر گریه...
از اتاق اومدم بیرون...
رفتم و ابی به صورتم زدم ...
رفتم سمت اتاق جانان که صدای جیغ شنیدم از اتاقش..
صدای جیغ تکرار شد...
شروع کردم به دوییدن...
به اتاق که رسیدم دیدم تیام وپرستارا سعی دارن جانان رو اروم کنن ولی نمیتونن ...
بلند گریه مکردو میگفت میخوام برم پیش کارنم...
رفتم سمتش و گرفتمش محکم توی بغلم ...
شروع کرد التماس کردن که ببرمش پیش کارن..ولی دکتر گفته بود باید زیر سرم باشه خیلی ضعیف شده و این واسه بچه ها بده...
من: اروم فنچول ...اروم...اگه این طوری کنی نمیبرمت پیش کارنا...اگه میخوای ببرمت باید صبر کنی تا سرمت تموم شه...
واگرنه نمیزاره دکتر ببرمت...حالا قول بده اروم باشی...
سریع گفت قول میدم قول میدم...
اروم شده بود و فقط هق هق میکرد اروم...
..
سخته بشی تکیه گاه وقتی خودت پشتت خالیه.....
داداشم پاشو ...ببین من نمیتونم ....
چطوری ارومشون کنم...
جانان این ور کارین اون ور...
پاشو ترو خدا...
پرستار واسه جانان ارمبخش زد تا بخوابه...
بعد از این که خوابید تیام رو فرستادم خونه پیش کارین و عادل اومده بود فرستادمش پیش کارن...
خودم موندم بالای سر جانان...
#جانان...
از خواب که پاشدم با کلی التماس و گریه کامین بردم پیش کارن...
از پشت شیشه نگاش کردم ...
کارنم ...اقاییم...روی تخت افتاده بود...
اجازه گرفتم و رفتم داخل اتاق...
دستاش رو گرفتم و گفتم ..
سلام اقایی ...
خوبی...
چرا خوابیدی...
پاشو ببین اومدم پیشت....
پاشو ببین با بچه هات اومدم...پاشو قربون صدقم برو...
پاشو ببینم ...اصلا شوخی قشنگی نیست اینجا خوابیدنت...
میخواستی منو بکشونی اینجا که اومدم ...پاشو دیگه ...به خدا دیگه نمیرم...باور کن نمیرم ...به جون خودت قسم از پیشت جم نمیخورم...پاشو بزنم ولی پاشو....
پاشو نامرد بابا شدی...پاشو ببینشون....فیلمشو واست اوردم...
نمیخوای واسشون لباس بخری...
اتاق بچینیم...
به خدا من نمیتونم تنهایی...
پاشو جون من...
صدای گریم که بالا رفت کامین و پرستارا اومدن بردنم بیرون...
پشت شیشه ایستادم و بهش نگاه کردم...
عشق نامرد من ...پاشو تو رو خدا...
خواهش میکنم پاشو...
۲۶.۱k
۰۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.