پارت دویست و بیست و چهار...
#پارت دویست و بیست و چهار...
#جانان...
سه ماهی هست که خونه طیبه خانم زندگی میکنم ..
پیرزن تنهایی هست مه بچه هاش رفتن خارج از کشور بخاطر این که تنها نباشه بچه هاش واسش یکی رو
میخواستن پیشش باشه ....
منو استخدام کردن و رفتن بازم خارج ...
طیبه خانم واقعا خانم خوبیه ...
میدونه باردارم و کلی بهم غذا های مقوی میده ...
داستان زندگیم رو واسش تعریف کردم کلی واسم بدبخت اون روز گریه کرد ...
عادل این چند وقته هر ما واسم پول میریزه ...
فردا وقت سنوگرافی با دکتر دارم .. .
شام رو درست کردم و رفتم قرصای طیبه خانم رو بهش بدم و بعد بیاد با هم شام بخوریم....
در زدم که با بیا تو گلم طیبه خانم رفتم تو..
من: به ببین چه خشگل شده طیبه جونم...
طیبه خانم: ربون نریز بچه ...
من: چی گفتم والا من فقط حقیقت رو گفتم...
طیبه خانم : باشه تو که راست میگی بیار قرصامو بخورم ...ممنون که اوردی...
من: خواهش میکنم بفرمایید..
قرصا رو که خورد با هم رفتیم پایین که شام بخوریم ...
بعد از شام رفتم یه خورده با هم فیلم دیدم و بعد چون فردا کلی کار داشتم رفتم که بخوابم ...
با فکرو خیال کارن مثل این چند وقته خوابم برد...
صبح با صدای زنگ ساعت پاشدم و یه اب دست و صورتم زدم و رفتم صبحونه حاضر کنم ...
اماده که کردم رفتم طیبه جون رو هم بیدار کردم با هم صبحونه خوردیم و من چون سنو داشتم شروع کردم به اب خوردن...
طیبه جون گفتم که خودش ناهارمیپزه و فکر ناهار نباشم ...
بعد از تشکر ازش رفتم لباس بپوشم ...
اماده که شدم رفتم پایین طیبه خانم واسم زنگ زد اژانس ..
وقتی اومد بعد از خداحافظی رفتم سمت مطب واسه سنو...
رسیدم پول رو حساب کردمو رفتم داخل ...
به منشی گفتم اسمم رو که گفت سه نفری جلوی من هستن و باید صبر کنم...
خلاصه بعد از چهل دقیقه ای نوبتم شد.
رفتم داخل و به دکتر گفتم واسه سنوی تعیین جنسیت اومدم که گفت روی تخت بخوابم..
خوابیدم که دکتر اومد و دستگاه رو بعد از این که مایع رو زد روی شکمم گذاشت ..
خانم دکتر: بله چه بچه های سالم و خوشگلی...
من: بچه ها...
دکتر: اره گلم دوقلو هستن نمیدونستی...
من: نه بار اولمه اومدم سنو...
دکتر : پس بزار الان صدای قلبشون رو واست بزار بشنوی مامان خانم...
صدای قلبشون رو گذاشتم نمیدونستم از شوق چه کار کنم...
من: خانم دکتر چی هستن...
دکتر: خچب گلم ما اینجا یه ...دختر کوچولو داریم با ....یه اقا پسر گل...
توی ابرا سیر میکردم واسه خودم...
دکتر: گلم میخوای فیلم سنو رو داشته باشی..
من: اره حتما گه میشه...
دکتر: چرا نشه گلم فقط یه مم باید صبر کنی..
من: ممنون واقعا..
دکتر :: خواهش میکنن مبارک باشه ...
بلند شدم و لباسم رو مرتب کردم . .هم خوشحال بودم هم ناراحت که حالا با دوتا بچه چی کار کنم...
فیلم که حاضر شدم رفتم بیرون از مطب دلم به شدت میخواست الان کارن کنار می بود...
#جانان...
سه ماهی هست که خونه طیبه خانم زندگی میکنم ..
پیرزن تنهایی هست مه بچه هاش رفتن خارج از کشور بخاطر این که تنها نباشه بچه هاش واسش یکی رو
میخواستن پیشش باشه ....
منو استخدام کردن و رفتن بازم خارج ...
طیبه خانم واقعا خانم خوبیه ...
میدونه باردارم و کلی بهم غذا های مقوی میده ...
داستان زندگیم رو واسش تعریف کردم کلی واسم بدبخت اون روز گریه کرد ...
عادل این چند وقته هر ما واسم پول میریزه ...
فردا وقت سنوگرافی با دکتر دارم .. .
شام رو درست کردم و رفتم قرصای طیبه خانم رو بهش بدم و بعد بیاد با هم شام بخوریم....
در زدم که با بیا تو گلم طیبه خانم رفتم تو..
من: به ببین چه خشگل شده طیبه جونم...
طیبه خانم: ربون نریز بچه ...
من: چی گفتم والا من فقط حقیقت رو گفتم...
طیبه خانم : باشه تو که راست میگی بیار قرصامو بخورم ...ممنون که اوردی...
من: خواهش میکنم بفرمایید..
قرصا رو که خورد با هم رفتیم پایین که شام بخوریم ...
بعد از شام رفتم یه خورده با هم فیلم دیدم و بعد چون فردا کلی کار داشتم رفتم که بخوابم ...
با فکرو خیال کارن مثل این چند وقته خوابم برد...
صبح با صدای زنگ ساعت پاشدم و یه اب دست و صورتم زدم و رفتم صبحونه حاضر کنم ...
اماده که کردم رفتم طیبه جون رو هم بیدار کردم با هم صبحونه خوردیم و من چون سنو داشتم شروع کردم به اب خوردن...
طیبه جون گفتم که خودش ناهارمیپزه و فکر ناهار نباشم ...
بعد از تشکر ازش رفتم لباس بپوشم ...
اماده که شدم رفتم پایین طیبه خانم واسم زنگ زد اژانس ..
وقتی اومد بعد از خداحافظی رفتم سمت مطب واسه سنو...
رسیدم پول رو حساب کردمو رفتم داخل ...
به منشی گفتم اسمم رو که گفت سه نفری جلوی من هستن و باید صبر کنم...
خلاصه بعد از چهل دقیقه ای نوبتم شد.
رفتم داخل و به دکتر گفتم واسه سنوی تعیین جنسیت اومدم که گفت روی تخت بخوابم..
خوابیدم که دکتر اومد و دستگاه رو بعد از این که مایع رو زد روی شکمم گذاشت ..
خانم دکتر: بله چه بچه های سالم و خوشگلی...
من: بچه ها...
دکتر: اره گلم دوقلو هستن نمیدونستی...
من: نه بار اولمه اومدم سنو...
دکتر : پس بزار الان صدای قلبشون رو واست بزار بشنوی مامان خانم...
صدای قلبشون رو گذاشتم نمیدونستم از شوق چه کار کنم...
من: خانم دکتر چی هستن...
دکتر: خچب گلم ما اینجا یه ...دختر کوچولو داریم با ....یه اقا پسر گل...
توی ابرا سیر میکردم واسه خودم...
دکتر: گلم میخوای فیلم سنو رو داشته باشی..
من: اره حتما گه میشه...
دکتر: چرا نشه گلم فقط یه مم باید صبر کنی..
من: ممنون واقعا..
دکتر :: خواهش میکنن مبارک باشه ...
بلند شدم و لباسم رو مرتب کردم . .هم خوشحال بودم هم ناراحت که حالا با دوتا بچه چی کار کنم...
فیلم که حاضر شدم رفتم بیرون از مطب دلم به شدت میخواست الان کارن کنار می بود...
۲۵.۸k
۰۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.