دیگر نه می پرسم ، نه اعتراض می کنم ، نه افسوس می خورم ... فقط می بینم ، نفسی عمیق می کشم و عبور می کنم . که عبور ، تنها مرهمِ زخمِ بی انصافیِ آدم هاست . همیشه نباید ترمیم کرد ، همیشه نباید فرصت داد ، باید ...
خداوند دستهای مرا در دست گرفت... بعد پرسیدم به عنوان خالق انسانها، میخواهید آنها چه درسهایی از زندگی را یاد بگیرند...؟ خداوند با لبخند پاسخ داد: 🌸 یاد بگیرند که نمیتوان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد، اما میتوان محبوب دیگران شد. 🌸 یاد بگیرند که خوب نیست ...
دیگر نه می پرسم ، نه اعتراض می کنم ، نه افسوس می خورم ... فقط می بینم ، نفسی عمیق می کشم و عبور می کنم . که عبور ، تنها مرهمِ زخمِ بی انصافیِ آدم هاست . همیشه نباید ترمیم کرد ، همیشه نباید فرصت داد ، باید ...
.بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید در این عشق چو مردید همه روح پذیرید بمیرید بمیرید وزین مرگ مترسید کز این خاک بر ایید سماوات بگیرید بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید که این نفس چو بند است شما همچو اسیرید یکی تیشه بگیرید پی حفره ی زندان چو زندان بشکستید ...
جدایی انداختن بین دونفر درهردوصورت باطل است مگر اینکه دشمن وسط محض درمعنا یا بین حق و باطل می رود می شود و اسلام ناب محمدی ایمان است نه نفاق مگر آنکه درخطوط اسلام ناب حقیقی نباشد می باشد. و تازه سرنخ معنایی حقیت را تمدن اسلام که اسلام ناب ...
سکونت انسان در سیارات دیگر با کشف نوع جدیدی از فتوسنتز بیگ بنگ: دانشمندان یک نوع فتوسنتز کشف کردهاند که این فتوسنتز جانداران را قادر میسازد تا در شرایط سخت و کم نور، انرژی تولید کرده و رشد کنند. این کشف مهم به فضانوردان کمک میکند تا با استفاده از ...
و تازه پول باید خود دارای ذخیره ی ارزش درعمل باشد پس پول باید همراه با جنس خودارزش درعمل باشد پس مثلا کاغذ نباشد که خراب شد خودش بهره نداشته باشد مثلا خودش طلا و شمش همراه باشد البته این مربوط به جامع مهدوی است نه انتظار از یک جامع ...
.و تازه راستگو می گوید کشتن دشمن و دشمنان می گویند اشدد مجازات است و تازه دوسیرت هرگز دو محتوایی نیست بعد بگوید انتخابی باشد بلکه دوسیرت لازم درروال تکلیف است چون محتوا تام از داده عینی محتوا نیست پس دو رفتار تفکیک انتخابی نیست هردو لازم است اسلام دین ...
...تازه اینکه همانا ما جبر داریم به شدت داریم آنقدر که حاضر هستیم بار دیگر برده داری را بگذاریم چنانکه همانا این را فقط کسانی میگیرند که مبنا عشقی دارند یا منافق و کافر حامی منافق براساس مبنا عشقی داشتن هستند و ابلیس و شیاطین و . . . است ...
...تازه اینکه همانا ما جبر داریم به شدت داریم آنقدر که حاضر هستیم بار دیگر برده داری را بگذاریم چنانکه همانا این را فقط کسانی میگیرند که مبنا عشقی دارند یا منافق و کافر حامی منافق براساس مبنا عشقی داشتن هستند و ابلیس و شیاطین و . . . است ...
اامام عصر خود ملاک است پس تماما وجودش عقل معرفت است و چه بگویم بخشایش گر و چه بخشنده فرقی نمی کند هردو بخشش است و درعقل معرفت اول بخشش است بعد مهربان اما درعشق و عین اول مهربان بعد بخشش همین برای اینکه اثبات کند این کتاب قرآن با ...
********************************************************** رمان گناهکار قسمت بیست و هفتم لنگان لنگان رفتم سمت در و تو درگاه ایستادم..صدای فریادش از پشت کلبه می اومد.. بی توجه به بارون از کلبه زدم بیرون..با نگرانی اطرافم و نگاه می کردم.. کفشام تو گل و لای فرو می رفت اما باز می خواستم قدمام و ...
سایت فرارو یک شب تا صبح را در بیمارستان لقمان ساعت شلوغی مرگ در بیمارستان لقمان ۰۲ آبان ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۵ ساعت ٩ صبح روز یکشنبه ٢٢ مهر ١٣٩٤ یک پارچه سیاه به دیوار ساختمان ما نصب کردند. «با نهایت تاسف و تاثر، درگذشت جوان ناکام، علیرضا را به خانواده ...
10 قسمت نود و دوم خدا رو شکر اینجا لازم نیست وسیله هامون و به کسی بسپاریم. خودم اومدم تو اتاق و دارم آماده می شم. بر عکسِ اون خونه و اون مهمونی که شاید تعدادمون حتی دویست نفر هم می شد. اینجا روی هم چهل یا شایدم پنجا نفر ...
رمان آی پارا قسمت پانزدهم تاهجدهم <پایان> رمان آی پارا قسمت پانزدهم عصر اون روز با تایماز رفتیم بیرون و توی بازار چرخیدیم. خرید کردن ،کلی تو روحیم تاثیر مثبت گذاشت. تایماز برام یه دست لباس زیبا به رنگ قرمز عنابی و یه روسری به همون رنگ ، بابت قبولیم ...
رمان آی پارا قسمت دهم تا چهاردهم رمان آی پارا قسمت دهم وقت فکر کردن نبود. وقت عوض کردن تصمیم و داشتن تردید نبود . باید پا می ذاشتم تو راهی که نمی دونستم آخرش چیه. باید توکل می کردم . آره همینه باید توکل می کردم به اونی که ...
رمان آی پارا از قسمت اول تا قسمت نهم خسته بودم از پیاده روی . مسافت روستای زادگاهم تا اُسکو با پای پیاده ، خیلی راه بود . خودشون سوار اسب و قاطربودن اما من بیچاره رو با کفشای پاره و پای پیاده راه می بردن .دلم واسه آقاجانم خیلی ...
رمان می گل(قسمت اخر) شهروز تند تند تو صورت می گل میزد و صداش میکرد..بعد سر پرستار که شربت غلیظی و هم میزد داد زد و گفت:حواست کجاس؟؟؟چرا اینجوریش کردی؟ -آقای محترم..تقصیر من نیست..این یه رفلاکس در بعضی موارد بعضیها بهش مبتلان..من چمیدونستم اینطوری میشن..ازشون پرسیدم گفت تا حالا آزمایش ...