پارت صدو نود و نه....
#پارت صدو نود و نه....
#کارن...
امروز صبح یه عمل داشتم خستم شده بود دلم میخواست سریع کارم تموم شه برم خونه ...
بعد از ویزیت همه بیمارام توی بیمارستان دیگه ظهر شده بود ...
لباسم رو عوض کردم و روندم طرف خونه ...
وقتی رسیدیم خونه ماشین رو پارک کردم و رفت داخل در رو باز کردم ولی خونه زیادی ساکت بود ...
بلند سلام کردم و جانان رو صدا زدم ولی صدایی نیومد..
رفتم اشپز خونه نبودش اونجا رفتم سالن که ...
جانان وسط سالن روی زمین افتاده بود....
بدو خودم رو رسوندم بهش بغل گرفتمش و صداش زدم ولی هیچ تکون نمیخورد....
نبضش رو گرفتم که نرمال بود تقریبا بغلش کردم و بردمش طبقه بالا احتمالا فشارش افتاده بود ...
خوابوندمش روی تخت و رفتم واسش اب قند درست کردم و رفتم اتاق اول با دستگاه فشارش رو گرفتم که پایین بود همون چیزی که حدس میزدم کمی به خوردش دادم اب قند و کمی از پارچ روی پا تختی اب به صورتش پاشیدم کمی تکون خورد ...
بعد از کمی چشماش رو باز کرد...
من: خوبی جانان....
جانان: ا.....ار....اره...
من: الان بهتری...
جانان: اره....خوبم الان....نمیدونم یهو چرا سرم گیج رفت...
من: فشارت افتاده بود عزیزم...
جانان: اها....ولی من خوب بود یهویی سرم شروع کرد گیج رفتن...
من: اشکال نداره حالا استراحت کن برم یه چیزی بیارم بخوری...
جانان: ساعت چنده که تو خونه ای...
من: 1/5 ظهره خانم...ساعت چند حالت بد شده بود...
جانان: 9 - 9/5 بود فک کنم...
من: خوب عزیزم استراحت کن برم غذا سفارش بدم بیارن لابعد الان بدنت کوفته هست..
جانان سری تکون داد و چیزی نگفت ...
اومد بیرون و غذا سفارش دادو گفتم واسه جانان سوپ بیارن..
باید یه فکری واسه خدمه میکردم نمیشد این جوری ...
باید یکی باشه تو خونه حالش بد شد بیاد پیشش...
غذا ها رو اوردن سوپ رو توی ظرف ریختم و با اب بردم واسش اتاقمون صداش زدم که چشماش رو باز کرد سوپ رو بهش دادم کامل که خورد گفتن بخوابه خودم هم اومد ناهارم رو خوردم و بعدش رفتم بالا پیشش و خوابیدم...
عصر ساعت5 بیدار شدم جانان هنوز خواب بود نمیخواستم تنهاش بزارم بخاطر همین به امید زنگ زدم و گفتم امروز نمیام و اگه قرار دارم کنسل کنه ..
رفتم پایین که گوشیم زنگ خورد کامین بود جواب دادم ..
کامین: سلام قل گرام ...کجا تشریف دارید...
من: سلام کامین خونم چطور...
کامین: هیچی دوتا پرونده بود پیشن میخواستم بیارم بدم بهت گفتم ببینم شرکای یا نه بیام پیشت..
من: میخواستم برم ولی ظهر که اومد جانان بی هوش وسط سالن افتاده بود فشارش افتاده بود بخاطر همین کنسل کردم رفتنم رو..
کامین: الان حالش خوبه ...کمک نمیخوای...
من: نه ممنون ولی اگه میشه پرونده ها رو امشب واسم بیار...
کامین: باشه پس امشب خودم و ترانه میایم هم یه سر به جانان میزنیم هم پرونده ها رو واست میارم..
من: باشه پس میبینمت...
کامین: پس فعلا...
#کارن...
امروز صبح یه عمل داشتم خستم شده بود دلم میخواست سریع کارم تموم شه برم خونه ...
بعد از ویزیت همه بیمارام توی بیمارستان دیگه ظهر شده بود ...
لباسم رو عوض کردم و روندم طرف خونه ...
وقتی رسیدیم خونه ماشین رو پارک کردم و رفت داخل در رو باز کردم ولی خونه زیادی ساکت بود ...
بلند سلام کردم و جانان رو صدا زدم ولی صدایی نیومد..
رفتم اشپز خونه نبودش اونجا رفتم سالن که ...
جانان وسط سالن روی زمین افتاده بود....
بدو خودم رو رسوندم بهش بغل گرفتمش و صداش زدم ولی هیچ تکون نمیخورد....
نبضش رو گرفتم که نرمال بود تقریبا بغلش کردم و بردمش طبقه بالا احتمالا فشارش افتاده بود ...
خوابوندمش روی تخت و رفتم واسش اب قند درست کردم و رفتم اتاق اول با دستگاه فشارش رو گرفتم که پایین بود همون چیزی که حدس میزدم کمی به خوردش دادم اب قند و کمی از پارچ روی پا تختی اب به صورتش پاشیدم کمی تکون خورد ...
بعد از کمی چشماش رو باز کرد...
من: خوبی جانان....
جانان: ا.....ار....اره...
من: الان بهتری...
جانان: اره....خوبم الان....نمیدونم یهو چرا سرم گیج رفت...
من: فشارت افتاده بود عزیزم...
جانان: اها....ولی من خوب بود یهویی سرم شروع کرد گیج رفتن...
من: اشکال نداره حالا استراحت کن برم یه چیزی بیارم بخوری...
جانان: ساعت چنده که تو خونه ای...
من: 1/5 ظهره خانم...ساعت چند حالت بد شده بود...
جانان: 9 - 9/5 بود فک کنم...
من: خوب عزیزم استراحت کن برم غذا سفارش بدم بیارن لابعد الان بدنت کوفته هست..
جانان سری تکون داد و چیزی نگفت ...
اومد بیرون و غذا سفارش دادو گفتم واسه جانان سوپ بیارن..
باید یه فکری واسه خدمه میکردم نمیشد این جوری ...
باید یکی باشه تو خونه حالش بد شد بیاد پیشش...
غذا ها رو اوردن سوپ رو توی ظرف ریختم و با اب بردم واسش اتاقمون صداش زدم که چشماش رو باز کرد سوپ رو بهش دادم کامل که خورد گفتن بخوابه خودم هم اومد ناهارم رو خوردم و بعدش رفتم بالا پیشش و خوابیدم...
عصر ساعت5 بیدار شدم جانان هنوز خواب بود نمیخواستم تنهاش بزارم بخاطر همین به امید زنگ زدم و گفتم امروز نمیام و اگه قرار دارم کنسل کنه ..
رفتم پایین که گوشیم زنگ خورد کامین بود جواب دادم ..
کامین: سلام قل گرام ...کجا تشریف دارید...
من: سلام کامین خونم چطور...
کامین: هیچی دوتا پرونده بود پیشن میخواستم بیارم بدم بهت گفتم ببینم شرکای یا نه بیام پیشت..
من: میخواستم برم ولی ظهر که اومد جانان بی هوش وسط سالن افتاده بود فشارش افتاده بود بخاطر همین کنسل کردم رفتنم رو..
کامین: الان حالش خوبه ...کمک نمیخوای...
من: نه ممنون ولی اگه میشه پرونده ها رو امشب واسم بیار...
کامین: باشه پس امشب خودم و ترانه میایم هم یه سر به جانان میزنیم هم پرونده ها رو واست میارم..
من: باشه پس میبینمت...
کامین: پس فعلا...
۱۵.۱k
۰۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.