*گل یخ*
*گل یخ*
*فرشته*
وقتی محمد نبود تو خونه آزاد بودم داشتم با ماهک بازی می کردم خیس آب شده بودیم زن عمو هم نبود مادر بزرگ رو برده بود دکتر انقدر خندیدیم نشستم رو چمنا وگفتم : بسه ماهک جان خسته شدم
- بلند شو مادر ....
- واقعا نمی تونم دخترم میرم لباس بپوشم بیام
- تو رو خدا مادر نرو
بعدم شروع کرد خیس کردن من
- سلام
برگشتم از دیدن احمد تعجب کردم وبدتر از این لباسم بود بدجور نگام می کرد
- کی درو برات باز کرده اینجا کسی نیست
- اومدم خونه دایی ام مشکلیه
اخم کردم ماهک رو گرفتم جلوم .
- اومدم باهات حرف بزنم
- میشه بری بیرون
- نه ...انقدر خوشگل هستی که به این راحتیا پوشونده نمیشی
دست ماهک رو گرفت کشید طرف خودش
- دست به بچه ای من نزن
- محمد و مهردادرو پذیرفتی منم ادمم با مامانم حرف زدم
- برو بیرون
- دارم حرف می زنم
با لذت نگام می کرد گریه ام گرفته بود
- تو چرا نمی فهمی بعدم من اگه بمیرم زن یکی مثله تو نمیشم
با لبخند نگام کرد وگفت : میشی
- گمشو بیرون
- این رفتارت منو بیشتر به طرف خودت می کشونه زیبایت اندامت...
- برو بیرون عوضی
خندید
- گم میشی بیرون یا خودم بندازمت بیرون
برگشتم محمد رو نگاه کردم دست ماهکو از دست احمد کشید وگفت : گمشو ...
- به تو چه ربطی داره
- احمد می زنم لهه ات می کنم هان
- نمی تونی .بعدم خیلی غیرتی میشی چرا از اول رهاش کردی که حالا اینجوری ....
مشت محمد رو صورت احمد اومد پایین ماهک اومد کنار من محمد به در اشاره کرد وگفت : تا وقتی یه زن تو خونست جرات نمی کنی بیای تو این خونه
- من فرشته رو می خوام اومدم باهاش حرف بزنم اصلا هم به تو ربطی نداره
- برو بیرون گفتم
احمد پوزخندی زد وگفت: میرم با بزرگترم بر می گردم
احمد رفت لب استخر دهن وبینیشو که خون میومد می شست بعدم بلند شد رفت محمد بدون اینکه برگرده گفت : مگه مرد تو این خونه نیست اینجوری می گردی
ساکت شدم رفت داخل خودمو نگاه کردم لباسم درست بلند بود ولی چون خیس شده بود یکم رفته بود بالا وبهم چسبیده بود بازوامم بیرون بود خدا رو شکر محمد زودرسید وگرنه احمد آدمی نبود که اینجوریا از خونه بره بیرون اونم با مشت محمد به زور رفت داشت چی می گفت منو می خواد تصورش حالمو بهم می زد
*فرشته*
وقتی محمد نبود تو خونه آزاد بودم داشتم با ماهک بازی می کردم خیس آب شده بودیم زن عمو هم نبود مادر بزرگ رو برده بود دکتر انقدر خندیدیم نشستم رو چمنا وگفتم : بسه ماهک جان خسته شدم
- بلند شو مادر ....
- واقعا نمی تونم دخترم میرم لباس بپوشم بیام
- تو رو خدا مادر نرو
بعدم شروع کرد خیس کردن من
- سلام
برگشتم از دیدن احمد تعجب کردم وبدتر از این لباسم بود بدجور نگام می کرد
- کی درو برات باز کرده اینجا کسی نیست
- اومدم خونه دایی ام مشکلیه
اخم کردم ماهک رو گرفتم جلوم .
- اومدم باهات حرف بزنم
- میشه بری بیرون
- نه ...انقدر خوشگل هستی که به این راحتیا پوشونده نمیشی
دست ماهک رو گرفت کشید طرف خودش
- دست به بچه ای من نزن
- محمد و مهردادرو پذیرفتی منم ادمم با مامانم حرف زدم
- برو بیرون
- دارم حرف می زنم
با لذت نگام می کرد گریه ام گرفته بود
- تو چرا نمی فهمی بعدم من اگه بمیرم زن یکی مثله تو نمیشم
با لبخند نگام کرد وگفت : میشی
- گمشو بیرون
- این رفتارت منو بیشتر به طرف خودت می کشونه زیبایت اندامت...
- برو بیرون عوضی
خندید
- گم میشی بیرون یا خودم بندازمت بیرون
برگشتم محمد رو نگاه کردم دست ماهکو از دست احمد کشید وگفت : گمشو ...
- به تو چه ربطی داره
- احمد می زنم لهه ات می کنم هان
- نمی تونی .بعدم خیلی غیرتی میشی چرا از اول رهاش کردی که حالا اینجوری ....
مشت محمد رو صورت احمد اومد پایین ماهک اومد کنار من محمد به در اشاره کرد وگفت : تا وقتی یه زن تو خونست جرات نمی کنی بیای تو این خونه
- من فرشته رو می خوام اومدم باهاش حرف بزنم اصلا هم به تو ربطی نداره
- برو بیرون گفتم
احمد پوزخندی زد وگفت: میرم با بزرگترم بر می گردم
احمد رفت لب استخر دهن وبینیشو که خون میومد می شست بعدم بلند شد رفت محمد بدون اینکه برگرده گفت : مگه مرد تو این خونه نیست اینجوری می گردی
ساکت شدم رفت داخل خودمو نگاه کردم لباسم درست بلند بود ولی چون خیس شده بود یکم رفته بود بالا وبهم چسبیده بود بازوامم بیرون بود خدا رو شکر محمد زودرسید وگرنه احمد آدمی نبود که اینجوریا از خونه بره بیرون اونم با مشت محمد به زور رفت داشت چی می گفت منو می خواد تصورش حالمو بهم می زد
۱۳.۴k
۰۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.