*گل یخ*
*گل یخ*
*زمان حال*
*محمد*
نمی خواستم تو مراسم شرکت کنم زور بابا بود نشسته بودم رو مبل خونه ای که تا نیم ساعت پیش پر آدم بود حالا خلوت شده بود مامان بزرگ نشسته بود بالای سالن لباسهاش مشکی بود سرم پایین بودعمه پروین وبابا نشسته بودن مامانم شوهر عمه پروین پسرش احمد ودخترش انیس خواهرام وشوهراشون
- حالا که دیگه زیبا نیست من نمی تونم مسعولیت فرشته رو به عهده بگیرم ...اون از ازدواجش با محمد اونم از ازدواج دومش با مهرداد منو که می بینید یه پام لب گوره
انقدر به دسته صندلی فشار آوردم بابا اروم گفت : برو بیرون حالت عوض بشه
رفتم بیرون لب تخت نشستم سیگاری روشن کردم دیدم یه دختر کوچلو رفت کنار حوض بعد برگشت منو نگاه کرد می دونستم دختر اونه گفته بودن از مهرداد بچه دار شده چقدرم شبیه مادرش بود بهم لبخند زد واومد کنارم
- عمو این چیه ؟
جوابشو ندادم خم شد نگاه تو چشام کرد کپ اون بود سرمو بالا آوردم چرا راضی شدم بیام اینجا
- برو بچه برو پیش مادرت
- عمو چیه این
- چقدر تو فضولی عمو چیزی نیست برو
- من فضول نیستم
رفت عقب بق کرده بود حتا حرکاتشم شبیه اون بود خدا لعنتت کنه شراره که زندگیم نابود کردی
بلند شدم رفتم کنار حوض سیگارو انداختم زمین بچه کوچیک بهسیگارم گیر می داد برگشتم ببینم دختر کوچلو کجا رفته دیدم نیست انقدر منتظر موندم تا بلاخره رضایت دادن وهمه اومدن بیرون سوالی مامان رو نگاه کردم اخم کرده بود حسابی سوالی نپرسیدم تا رفتیم وسوار ماشین شدیم
بابا ساکت بود ومامان آشفته بلاخره نتونست جلو خودشو بگیره وگفت : چطور تونستی پرویز ...
- بچه برادرمه نمی تونم که بزارم سر گردون باشه
هیچی نگفتم مامان گفت: ببین کی گفتم پرویز پشیمون میشی
بابا روشو برگردوند طرف من وگفت : تو با اومدن مادر بزرگت مشکل داری
چیزی نگفتم
مامان عصبی گفت : چیکار به حوری خانم دارم من منظورم اون دختره است
اخم کردم چی شده بود باز یعنی چی نکنه بابا می خواست اونو بیاره تو خونه
- هزار بار گفتم اون دختر برادرمه .بعدشم مگه اون چه گناهی کرده اینجوری باید از طرف تو مجازات بشه
- پول اون پسره مهردادکورش کرده بود یک ماهم نشد برااون پسره بچه آورد پسر منو نابود کرد فراموش کردی پرویز ؟!
بابا عصبی گفت : اکه فرشته به فکر پول بود چطور از این خونه یه تیکه لباسم نبرد یا اینجا یا خونه خواهرم که مادرم نمیره
- لازم نیست اون خونه رو ول کنن بیان اینجا
- پس برن کجا
- هر وقت کمکی چیزی نیاز داشتن می فرستم ...
- همینکه گفتم
مامان زیر لب غر می زد این تصمیم بابا یعنی چی بعد شش سال پای دختر برادرشو به خونه باز کرده بود
*زمان حال*
*محمد*
نمی خواستم تو مراسم شرکت کنم زور بابا بود نشسته بودم رو مبل خونه ای که تا نیم ساعت پیش پر آدم بود حالا خلوت شده بود مامان بزرگ نشسته بود بالای سالن لباسهاش مشکی بود سرم پایین بودعمه پروین وبابا نشسته بودن مامانم شوهر عمه پروین پسرش احمد ودخترش انیس خواهرام وشوهراشون
- حالا که دیگه زیبا نیست من نمی تونم مسعولیت فرشته رو به عهده بگیرم ...اون از ازدواجش با محمد اونم از ازدواج دومش با مهرداد منو که می بینید یه پام لب گوره
انقدر به دسته صندلی فشار آوردم بابا اروم گفت : برو بیرون حالت عوض بشه
رفتم بیرون لب تخت نشستم سیگاری روشن کردم دیدم یه دختر کوچلو رفت کنار حوض بعد برگشت منو نگاه کرد می دونستم دختر اونه گفته بودن از مهرداد بچه دار شده چقدرم شبیه مادرش بود بهم لبخند زد واومد کنارم
- عمو این چیه ؟
جوابشو ندادم خم شد نگاه تو چشام کرد کپ اون بود سرمو بالا آوردم چرا راضی شدم بیام اینجا
- برو بچه برو پیش مادرت
- عمو چیه این
- چقدر تو فضولی عمو چیزی نیست برو
- من فضول نیستم
رفت عقب بق کرده بود حتا حرکاتشم شبیه اون بود خدا لعنتت کنه شراره که زندگیم نابود کردی
بلند شدم رفتم کنار حوض سیگارو انداختم زمین بچه کوچیک بهسیگارم گیر می داد برگشتم ببینم دختر کوچلو کجا رفته دیدم نیست انقدر منتظر موندم تا بلاخره رضایت دادن وهمه اومدن بیرون سوالی مامان رو نگاه کردم اخم کرده بود حسابی سوالی نپرسیدم تا رفتیم وسوار ماشین شدیم
بابا ساکت بود ومامان آشفته بلاخره نتونست جلو خودشو بگیره وگفت : چطور تونستی پرویز ...
- بچه برادرمه نمی تونم که بزارم سر گردون باشه
هیچی نگفتم مامان گفت: ببین کی گفتم پرویز پشیمون میشی
بابا روشو برگردوند طرف من وگفت : تو با اومدن مادر بزرگت مشکل داری
چیزی نگفتم
مامان عصبی گفت : چیکار به حوری خانم دارم من منظورم اون دختره است
اخم کردم چی شده بود باز یعنی چی نکنه بابا می خواست اونو بیاره تو خونه
- هزار بار گفتم اون دختر برادرمه .بعدشم مگه اون چه گناهی کرده اینجوری باید از طرف تو مجازات بشه
- پول اون پسره مهردادکورش کرده بود یک ماهم نشد برااون پسره بچه آورد پسر منو نابود کرد فراموش کردی پرویز ؟!
بابا عصبی گفت : اکه فرشته به فکر پول بود چطور از این خونه یه تیکه لباسم نبرد یا اینجا یا خونه خواهرم که مادرم نمیره
- لازم نیست اون خونه رو ول کنن بیان اینجا
- پس برن کجا
- هر وقت کمکی چیزی نیاز داشتن می فرستم ...
- همینکه گفتم
مامان زیر لب غر می زد این تصمیم بابا یعنی چی بعد شش سال پای دختر برادرشو به خونه باز کرده بود
۱۱.۶k
۳۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.