پنهانم کن
پنهانم کن
در خوابهایت
بگذار با زبان ملحفه ها
با تو حرف بزنم
و صدا در ما
غریزه ای باشد که سرکوب می شود
_مثل سالهای برف و پنجره
که زمستانهای زیادی را
در حسرت بارش دستهات
به پنجرگی گذراندم_
پیدایم کن
چون رویایی بی انتها
_غافل از اینکه
این دریچه های بسته
به سپیده دم ختم می شود_
سپس در رفتار بالشتی
سرم را به سینه ات بگیر
و در نرمی بازوانت
پنهانم کن.
در خوابهایت
بگذار با زبان ملحفه ها
با تو حرف بزنم
و صدا در ما
غریزه ای باشد که سرکوب می شود
_مثل سالهای برف و پنجره
که زمستانهای زیادی را
در حسرت بارش دستهات
به پنجرگی گذراندم_
پیدایم کن
چون رویایی بی انتها
_غافل از اینکه
این دریچه های بسته
به سپیده دم ختم می شود_
سپس در رفتار بالشتی
سرم را به سینه ات بگیر
و در نرمی بازوانت
پنهانم کن.
۱۲۶
۲۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.