پارت صدو هفتاد و یک...
#پارت صدو هفتاد و یک...
#کارن...
همه رفتیم سمت ماشینا سوار شدیم و روندم طرف محل سورپرایز....
بعد از چند دقیقه رسیدیم ماشینو رو تحویل دادیم و رفتیم داخل بعد از ا این که رفتیم سمت رستوران الحماره واقعا اینجا خیلی خوشگل بود میخواستیم برای دخترا یه خاطره خوب بمونه واسشون از این روز بخاطر همین کامین موقعه ای از حموم بیرون اومدم زنگ زده بود پرسیده بود ببینه ما هم میریم یا نه که منم موافقت کردم ...
با وارد شدنمون دخترا با ذوق به جلوشون نگاه میکردن پیش خدمت راهنماییمون کرد سمت میز پشت میز که نشستیم کامین واسه خودش و ترانه منم واسه دوتامون سفارش دادم بعد از رفتن گارسون نگاهی به جانان کردم که محو ماهی هایی بود که کنارش پشت شیشه بود...
ترانه: واقعا اینجا عالیه تعریفش رو شنیده بودم ولی تا حالا نیومده بودم ....واقعا عالیه...
کامین: اینم سورپرایز واسه شما دوتا خانم گل بود...خوشجالم که خوشت اومد...
جانان: کارن اینجا واقعا خوشگله ترو خدا ببین این یکو..
با شوق اینا رو میگفت هممون بهش خندیدم خلاصه همین جوری من با کامین حرف میزدم و جانان و ترانه هم حرف میزدن نمیدونم ترانه چی بهش میگفت که جانان رنگ به رنگ میشد یه دفعه یه دفعه از خنده ریسه میرفت...
شام رو که اوردن همگی مشغول شدیم ...
کامین: خوب داداش منو ترانه میخوایم بریم ترکیه واسه ماه عسل دو روز دیگه ...شرمنده کارای من هم میوفته گردنت توی شرکت...
من: خوش بگذره...ولی نه که شما هم خیلی میای شرکت کلی کار داری اونجا...
کامین: اخ دیگه دارم یقین پیدا میکنم این جانان یه شبه جادو جمبلت کرده ...من یکی نمیشناسم داداشم رو....
من: چه ربطی به جانان داره راست میگم دیگه شما که یا شرکت نمیای به بهونه مطبت یا میای واسه خودت فقط وقت میکشی...
کامین : پوف بشکنه این دستم که نمک نداره هی خدا هی....
باشه داداش...
با ادا که این حرف رو زد هممون رو به خنده انداخت....
بعد از شام با بچه ها خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم و رفتم سمت خونه جانان: وای کارن اونجا واقعا خیلی خوب بود خوب که نه عالی بود ....
من: خوشحالم خوشت اومده....
جانان : حالا یه اهنگ بزار ببینم حوصلم سر رفت ...
پخش ماشین رو روشن کردم که اهنگ پخش شد ...
جانان هم چشاش رو بست و اروم گرفت ....
رسیدیم خونه ماشین رو بردم داخل نگاهی به جانان کردم خوابش برده بود ماشن رو پارک کردم و پیاده شدم رفتم سمتش و در رو باز کردم و بغلش کردم این قدر خسته بود که اصلا تکون نخورد بردمش اتاقو و خوابوندمش روی تخت لباسش رو با کلی احتیاط که بیدار نشه عوض کردم تا راحت بخوابه و خودم هم بعد از این که لباس عوض کرد کنارش روی تخت خوابیدم و کشیدمش توی بغل با بو کشیدن های عطر موهاش خوابم برد...
#کارن...
همه رفتیم سمت ماشینا سوار شدیم و روندم طرف محل سورپرایز....
بعد از چند دقیقه رسیدیم ماشینو رو تحویل دادیم و رفتیم داخل بعد از ا این که رفتیم سمت رستوران الحماره واقعا اینجا خیلی خوشگل بود میخواستیم برای دخترا یه خاطره خوب بمونه واسشون از این روز بخاطر همین کامین موقعه ای از حموم بیرون اومدم زنگ زده بود پرسیده بود ببینه ما هم میریم یا نه که منم موافقت کردم ...
با وارد شدنمون دخترا با ذوق به جلوشون نگاه میکردن پیش خدمت راهنماییمون کرد سمت میز پشت میز که نشستیم کامین واسه خودش و ترانه منم واسه دوتامون سفارش دادم بعد از رفتن گارسون نگاهی به جانان کردم که محو ماهی هایی بود که کنارش پشت شیشه بود...
ترانه: واقعا اینجا عالیه تعریفش رو شنیده بودم ولی تا حالا نیومده بودم ....واقعا عالیه...
کامین: اینم سورپرایز واسه شما دوتا خانم گل بود...خوشجالم که خوشت اومد...
جانان: کارن اینجا واقعا خوشگله ترو خدا ببین این یکو..
با شوق اینا رو میگفت هممون بهش خندیدم خلاصه همین جوری من با کامین حرف میزدم و جانان و ترانه هم حرف میزدن نمیدونم ترانه چی بهش میگفت که جانان رنگ به رنگ میشد یه دفعه یه دفعه از خنده ریسه میرفت...
شام رو که اوردن همگی مشغول شدیم ...
کامین: خوب داداش منو ترانه میخوایم بریم ترکیه واسه ماه عسل دو روز دیگه ...شرمنده کارای من هم میوفته گردنت توی شرکت...
من: خوش بگذره...ولی نه که شما هم خیلی میای شرکت کلی کار داری اونجا...
کامین: اخ دیگه دارم یقین پیدا میکنم این جانان یه شبه جادو جمبلت کرده ...من یکی نمیشناسم داداشم رو....
من: چه ربطی به جانان داره راست میگم دیگه شما که یا شرکت نمیای به بهونه مطبت یا میای واسه خودت فقط وقت میکشی...
کامین : پوف بشکنه این دستم که نمک نداره هی خدا هی....
باشه داداش...
با ادا که این حرف رو زد هممون رو به خنده انداخت....
بعد از شام با بچه ها خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم و رفتم سمت خونه جانان: وای کارن اونجا واقعا خیلی خوب بود خوب که نه عالی بود ....
من: خوشحالم خوشت اومده....
جانان : حالا یه اهنگ بزار ببینم حوصلم سر رفت ...
پخش ماشین رو روشن کردم که اهنگ پخش شد ...
جانان هم چشاش رو بست و اروم گرفت ....
رسیدیم خونه ماشین رو بردم داخل نگاهی به جانان کردم خوابش برده بود ماشن رو پارک کردم و پیاده شدم رفتم سمتش و در رو باز کردم و بغلش کردم این قدر خسته بود که اصلا تکون نخورد بردمش اتاقو و خوابوندمش روی تخت لباسش رو با کلی احتیاط که بیدار نشه عوض کردم تا راحت بخوابه و خودم هم بعد از این که لباس عوض کرد کنارش روی تخت خوابیدم و کشیدمش توی بغل با بو کشیدن های عطر موهاش خوابم برد...
۱۸.۵k
۲۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.