*گل یخ*
*گل یخ*
*فرشته*
احساس می کنم محمد احساسی به من نداره ولی چندباری که بهم نزدیک شده بود متفاوت بودولی حالا نمی دونم چرا هر بار بهش نزدیک می شدم پسم می زد چشام داشت گرم می شد یهو دیدم محمد نفس نفس می زنه معلوم بود باز خواب می بینیه چند بار صداش کردم یهواز خواب پرید پیشونیش عرق کرده بود
- محمد چت شده ؟
نگام کرد بعدم یه مرتبه بغلم کرد وصورت وموهام غرق بوسه کرد
- خواب بد دیدی
- خیلی بد
- بخواب زیادنیست خوابیدی
دراز کشید وچشاشو بست دستمو گرفت وگذاشت روی قلبش چقدر نا آروم بود مثله قلب من موهاش ناز کردم چشاشو باز کرد لبخند زدم کشوندم رو خودش انگار حرفامو شنیده بود
صبح شده بود ومن هنوز بیدار بودم محمد راحت خواب بوددلخوریام نسبت بهش داشت بیشتر می شد چرا محمد اینجوری رفتار می کرد چرابازکارشو تکرار کرد یعنی چی من بچم لباسهامو پوشیدم ورفتم بیرون سرد بود ولی توجه نکردم حاجی داشت به مرغ وخروس ها دونه می داد مامان جونم داشت صبحانه آماده می کرد
- چرا انقدر زود بیدار شدی مادر
- خوابم نبرده
حاجی که رفت مامان جون گفت : چرا ناراحتی دخترم .بد خواب شدی ؟
- اره بد خواب شدم
- ناراحتیت برای چیه؟
- هیچی
به زور چند لقمه صبحانه خوردم ورفتم کنار شومینه دراز کشیدم تا خوابم برد
چشام که باز کردم محمد با فاصله ازم نشسته بود برگشت نگام کرد چشام بستم وپشت کردم بهش
- بلند شو فرشته باید بریم
بلند شدم خیلی زود از حاجی ومامان جون خداحافظی کردیم و برگشتیم محمد ناراحت بود ومن از اون بدتر حقش بود از ماشین پرتش کنی بیرون حال خوبی نداشتم خیلی سوال داشتم که باید می پرسیدم
تو این چند ساعت تا رسیدیم ویلا هیچ کدوم یک کلام حرف نزدیم وسایلمو جم می کردم اومد تو اتاق گفت: چی شده
- برگردیم
- چرا
- خسته شدم می خوام برگردم
- بخاطر دیشب ...
- هیچی نگو ...
- چرا انقدر بچگانه رفتار می کنی ...من که بخاطر خودته تحمل می کنم
- گفتم هیچی نگو محمد
نمی دونم چطور تونستم اینجوری داد بکشم محمد متحیر نگام کرد بعد اونم وسایلشو جم کرد اخم کرده بود وشده بود برج زهر مار خوب منم ازش عصبی بودم بعدم دوتا چمدونو برد گذاشت تو ماشین گلدونی که مامان جون بهم داده بود رو گذاشتم تو یه کارتون یه وقت خراب نشه راستی اسم گلش چی بود(*گل یخ* )
محمد کلید ویلا رو تهویل داد وحرکت کردیم طرف خونه ولی سرعتش زیاد بود من که پشت خوابیده بودم می ترسیدم
- محمد آروم ...محمد
جوابمونداد باز شده بود محمد بده بی توجه گفتم حقته وگرفتم خوابیدم
*فرشته*
احساس می کنم محمد احساسی به من نداره ولی چندباری که بهم نزدیک شده بود متفاوت بودولی حالا نمی دونم چرا هر بار بهش نزدیک می شدم پسم می زد چشام داشت گرم می شد یهو دیدم محمد نفس نفس می زنه معلوم بود باز خواب می بینیه چند بار صداش کردم یهواز خواب پرید پیشونیش عرق کرده بود
- محمد چت شده ؟
نگام کرد بعدم یه مرتبه بغلم کرد وصورت وموهام غرق بوسه کرد
- خواب بد دیدی
- خیلی بد
- بخواب زیادنیست خوابیدی
دراز کشید وچشاشو بست دستمو گرفت وگذاشت روی قلبش چقدر نا آروم بود مثله قلب من موهاش ناز کردم چشاشو باز کرد لبخند زدم کشوندم رو خودش انگار حرفامو شنیده بود
صبح شده بود ومن هنوز بیدار بودم محمد راحت خواب بوددلخوریام نسبت بهش داشت بیشتر می شد چرا محمد اینجوری رفتار می کرد چرابازکارشو تکرار کرد یعنی چی من بچم لباسهامو پوشیدم ورفتم بیرون سرد بود ولی توجه نکردم حاجی داشت به مرغ وخروس ها دونه می داد مامان جونم داشت صبحانه آماده می کرد
- چرا انقدر زود بیدار شدی مادر
- خوابم نبرده
حاجی که رفت مامان جون گفت : چرا ناراحتی دخترم .بد خواب شدی ؟
- اره بد خواب شدم
- ناراحتیت برای چیه؟
- هیچی
به زور چند لقمه صبحانه خوردم ورفتم کنار شومینه دراز کشیدم تا خوابم برد
چشام که باز کردم محمد با فاصله ازم نشسته بود برگشت نگام کرد چشام بستم وپشت کردم بهش
- بلند شو فرشته باید بریم
بلند شدم خیلی زود از حاجی ومامان جون خداحافظی کردیم و برگشتیم محمد ناراحت بود ومن از اون بدتر حقش بود از ماشین پرتش کنی بیرون حال خوبی نداشتم خیلی سوال داشتم که باید می پرسیدم
تو این چند ساعت تا رسیدیم ویلا هیچ کدوم یک کلام حرف نزدیم وسایلمو جم می کردم اومد تو اتاق گفت: چی شده
- برگردیم
- چرا
- خسته شدم می خوام برگردم
- بخاطر دیشب ...
- هیچی نگو ...
- چرا انقدر بچگانه رفتار می کنی ...من که بخاطر خودته تحمل می کنم
- گفتم هیچی نگو محمد
نمی دونم چطور تونستم اینجوری داد بکشم محمد متحیر نگام کرد بعد اونم وسایلشو جم کرد اخم کرده بود وشده بود برج زهر مار خوب منم ازش عصبی بودم بعدم دوتا چمدونو برد گذاشت تو ماشین گلدونی که مامان جون بهم داده بود رو گذاشتم تو یه کارتون یه وقت خراب نشه راستی اسم گلش چی بود(*گل یخ* )
محمد کلید ویلا رو تهویل داد وحرکت کردیم طرف خونه ولی سرعتش زیاد بود من که پشت خوابیده بودم می ترسیدم
- محمد آروم ...محمد
جوابمونداد باز شده بود محمد بده بی توجه گفتم حقته وگرفتم خوابیدم
۵.۶k
۲۷ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.