*گل یخ*
*گل یخ*
*فرشته*
چقدر خواب شیرین بود وجام گرم دلم می خواست بدنمو کش قوص بدم دستامو باز کردم
- آخ
چشام باز کردم رو تخت بودم ومحمد کنارم
- بینیمو شکستی کوچلو ...اوووووف درد گرفت
- ما مگه تو ماشین نبودیم
- بودیم انقدر خوابالوبودی بیدارنشدی
- چقدر خوابیدم ....هییییی
از دیدن ساعت متعجب گفتم : نهارم نخوردیم
خندید وگفت : رفتم خرید کردم کوچلو پاشو بیا نهار بخور بعدم بریم اون بیرون رو نشونت بدم
- باشه
محمد که رفت یه نگاه به اتاق انداختم یه تخت دونفره چوبی وحجله ای خیلی با مزه بود یه میز آرایش کلاسیک ویه کاناپه یه پرده حریر که باز بود ودوطرفشم مخمل قهوه ای زخیم بودکلا اتاق ساده وقشنگی بود مخصوصا ترکیب رنگهاش که قهوه ای وسفید بود
رفتم دستشویی وصورتمو آب زدم تا سرحال بیام بعدم رفتم سراغ چمدونموبازش کردم یه بافت سفید پوشیدم وشلوار جین سفید وموهامم بافتم ورفتم بیرون یه سالن بود کفش برق می زد از تمیزی مبلمان شیری رنگ وآشپزخونه ای که همه وسایلش کرم بود همه چیزش آرامبخش بود
- اینجا چقدر قشنگه
محمد که داشت میز رو می چید گفت : خودمم خیلی خوشم اومده
- اینجا کجاست؟
- می تونی بعد از نهاربری ببینی
نشستم پشت میز محمدم نشست نهار غذای آماده ای بود که محمد گرفته بوددیدم محمد همینجوری نگام می کنه متعجب گفتم : چیه؟!
- رنگ سفید خیلی بهت میاد مثله فرشته ها میشی
- ممنون
- خواهش خانم کوچلو
نهارمون رو تو سکوت خوردیم بعداز نهار من مشتاق بودم برم بیرون محمدم کت چرمشو پوشید وگفت : بریم خانم کم طاقت
رفتم از اتاق کلاه پوشیدم وبرگشتم وباهم رفتیم بیرون همه جا سبز بود انگاربالای یه تپه بودیم رو به رومون دریاچه بود با فاصله های زیاد هم ویلا بود
- اینجا محشره
- آره قشنگه
- محمد اینجا تفریحیه دیگه ؟!
- اره پنج شنبه وجمعه خیلی شلوغ میشه
- ببین اونجا قایقم هست
- پیست دوچرخه سواریم هست حاشیه دریاچه می بینی اونجا رو
با ذوق نگاه می کردم زمین پرا از گل وچمن بود آدم از دیدن اون همه زیبای سیر نمی شد
- یکم جلوتر از اینجا یه جایه خوشگله فردا میریم
- چی هست ؟
- حالا تا فردا
انقدر تو چمنا وگل ها بپر بپر کردم و این طرف اونطرف رفتم ولذت بردم که خسته شدم محمد نشسته بود رو یه صندلی وچای می خورد وبه منظره رو به روش نگاه می کرد
- بریم کنار دریاچه
- بریم
محمد رفت طرف یه دری که می تونستم حدس بزنم پارکینگه حدسمم درست بود
- محمد پیاده بریم
- نه عزیزم بخوایم برگردیم شب میشه اینجوری بهتره
سوار ماشین شدیم رفتیم طرف دریاچه کناردریاچه یکم شلوغ بود کافه بود ووسایل تفریح سوپر مارکتو وجای که رفتن وسلا اجاره می کردن رفتیم نزدیک دریاچه واز ماشین پیاده شدیم یه باد سردی میومد
- خیلی سرده محمد
- اره بهتر بود فردا میومدیم
- کنجکاو بودم
- کنجکاویت رفع شد خانم کوچلو
- اره
به نرده تکیه دادم ونگاهم به محمد بود دستاشو تو جیب شلوارش فرو برده بود وبه ماشین تکیه داده بود وغروب رو نگاه می کرد دلم می خواست بدونم چی تو سرش می گذره
*فرشته*
چقدر خواب شیرین بود وجام گرم دلم می خواست بدنمو کش قوص بدم دستامو باز کردم
- آخ
چشام باز کردم رو تخت بودم ومحمد کنارم
- بینیمو شکستی کوچلو ...اوووووف درد گرفت
- ما مگه تو ماشین نبودیم
- بودیم انقدر خوابالوبودی بیدارنشدی
- چقدر خوابیدم ....هییییی
از دیدن ساعت متعجب گفتم : نهارم نخوردیم
خندید وگفت : رفتم خرید کردم کوچلو پاشو بیا نهار بخور بعدم بریم اون بیرون رو نشونت بدم
- باشه
محمد که رفت یه نگاه به اتاق انداختم یه تخت دونفره چوبی وحجله ای خیلی با مزه بود یه میز آرایش کلاسیک ویه کاناپه یه پرده حریر که باز بود ودوطرفشم مخمل قهوه ای زخیم بودکلا اتاق ساده وقشنگی بود مخصوصا ترکیب رنگهاش که قهوه ای وسفید بود
رفتم دستشویی وصورتمو آب زدم تا سرحال بیام بعدم رفتم سراغ چمدونموبازش کردم یه بافت سفید پوشیدم وشلوار جین سفید وموهامم بافتم ورفتم بیرون یه سالن بود کفش برق می زد از تمیزی مبلمان شیری رنگ وآشپزخونه ای که همه وسایلش کرم بود همه چیزش آرامبخش بود
- اینجا چقدر قشنگه
محمد که داشت میز رو می چید گفت : خودمم خیلی خوشم اومده
- اینجا کجاست؟
- می تونی بعد از نهاربری ببینی
نشستم پشت میز محمدم نشست نهار غذای آماده ای بود که محمد گرفته بوددیدم محمد همینجوری نگام می کنه متعجب گفتم : چیه؟!
- رنگ سفید خیلی بهت میاد مثله فرشته ها میشی
- ممنون
- خواهش خانم کوچلو
نهارمون رو تو سکوت خوردیم بعداز نهار من مشتاق بودم برم بیرون محمدم کت چرمشو پوشید وگفت : بریم خانم کم طاقت
رفتم از اتاق کلاه پوشیدم وبرگشتم وباهم رفتیم بیرون همه جا سبز بود انگاربالای یه تپه بودیم رو به رومون دریاچه بود با فاصله های زیاد هم ویلا بود
- اینجا محشره
- آره قشنگه
- محمد اینجا تفریحیه دیگه ؟!
- اره پنج شنبه وجمعه خیلی شلوغ میشه
- ببین اونجا قایقم هست
- پیست دوچرخه سواریم هست حاشیه دریاچه می بینی اونجا رو
با ذوق نگاه می کردم زمین پرا از گل وچمن بود آدم از دیدن اون همه زیبای سیر نمی شد
- یکم جلوتر از اینجا یه جایه خوشگله فردا میریم
- چی هست ؟
- حالا تا فردا
انقدر تو چمنا وگل ها بپر بپر کردم و این طرف اونطرف رفتم ولذت بردم که خسته شدم محمد نشسته بود رو یه صندلی وچای می خورد وبه منظره رو به روش نگاه می کرد
- بریم کنار دریاچه
- بریم
محمد رفت طرف یه دری که می تونستم حدس بزنم پارکینگه حدسمم درست بود
- محمد پیاده بریم
- نه عزیزم بخوایم برگردیم شب میشه اینجوری بهتره
سوار ماشین شدیم رفتیم طرف دریاچه کناردریاچه یکم شلوغ بود کافه بود ووسایل تفریح سوپر مارکتو وجای که رفتن وسلا اجاره می کردن رفتیم نزدیک دریاچه واز ماشین پیاده شدیم یه باد سردی میومد
- خیلی سرده محمد
- اره بهتر بود فردا میومدیم
- کنجکاو بودم
- کنجکاویت رفع شد خانم کوچلو
- اره
به نرده تکیه دادم ونگاهم به محمد بود دستاشو تو جیب شلوارش فرو برده بود وبه ماشین تکیه داده بود وغروب رو نگاه می کرد دلم می خواست بدونم چی تو سرش می گذره
۶.۵k
۲۶ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.