و آغوشت...
و آغوشت...
چه مفهموم عجیب و مبهمی دارد...
هویدا گشته در آن،راز کوهستان تنهای چنان دنج و خیال انگیز و رؤیایی.!
پر از باور،پر از مفهموم خواهش های چشمانت ،که می خواهد کنارت باشم، و از عمق آغوشت نپرهیزم.
پر از شوقم،پر از گرمای عالمگیر خورشیدم.
کنار تو،در آغوشت،چه شاد و غرق امیدم و آغوشت،عجب آرامبخش و خاطرانگیزست بر این خسته ی بی تاب،
تو ای روشن ترین مهتاب،کنارم باش تا دنیای پر غوغای آغوشت،
همیشه سهم من باشد.
زمان “درد و سختی “بازوان تو ،
پناه و تکیه گاه محکم و امن تن بی جان من باشد.
همانا ساحل امنی است بر دریای پر آشوب احساسم.
شبی فریاد خواهم زد،
که آغوشت،
چه مفهموم عجیب و مبهمی دارد...🍃
چه مفهموم عجیب و مبهمی دارد...
هویدا گشته در آن،راز کوهستان تنهای چنان دنج و خیال انگیز و رؤیایی.!
پر از باور،پر از مفهموم خواهش های چشمانت ،که می خواهد کنارت باشم، و از عمق آغوشت نپرهیزم.
پر از شوقم،پر از گرمای عالمگیر خورشیدم.
کنار تو،در آغوشت،چه شاد و غرق امیدم و آغوشت،عجب آرامبخش و خاطرانگیزست بر این خسته ی بی تاب،
تو ای روشن ترین مهتاب،کنارم باش تا دنیای پر غوغای آغوشت،
همیشه سهم من باشد.
زمان “درد و سختی “بازوان تو ،
پناه و تکیه گاه محکم و امن تن بی جان من باشد.
همانا ساحل امنی است بر دریای پر آشوب احساسم.
شبی فریاد خواهم زد،
که آغوشت،
چه مفهموم عجیب و مبهمی دارد...🍃
۱.۴k
۲۵ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.